معراج، شق القمر، عبادت در قطبين

مشخصات كتاب

شابك : 300 ريال ؛ 9000 ريال: چاپ نهم : 964-6275-20-6

شماره كتابشناسي ملي : م 71-4542

عنوان و نام پديدآور : معراج، شق القمر، عبادت در قطبين/ ناصر مكارم شيرازي.

مشخصات نشر : قم: نسل جوان، 1371.

مشخصات ظاهري : 146 ص.؛ 5/11 × 5/16 س م.

يادداشت : چاپ نهم: 1387.

يادداشت : كتابنامه به صورت زيرنويس.

موضوع : محمد (ص)، پيامبر اسلام، 53 قبل از هجرت - 11ق. -- معجزات

موضوع : عبادات در قطبين

موضوع : معراج

موضوع : شق القمر

رده بندي ديويي : 297/43

رده بندي كنگره : BP221/6/م7م6 1371

سرشناسه : مكارم شيرازي، ناصر، 1305 -

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

ص: 5

ص: 6

ص: 7

مقدمه

چرا اين همه سؤال مى كنيم؟

انسان ذاتاً «كنجكاو» آفريده شده، و قسمت عمده معلومات خود- و به عقيده بعضى همه آن را- مديون همين «حس كنجكاوى» است.

او ميل دارد همه اسرار جهان را تا آنجا كه امكان دارد كشف كند، هيچ چيز براى او لذت بخش تر از يك خبر تازه، و يك كشف مربوط به اين جهان پهناور نيست.

او اين حس را در همه چيز حتى در مسائل مذهبى و دينى به كار مى اندازد، و مى خواهد تا آنجا كه فكر و عقل او اجازه مى دهد اسرار و فلسفه احكام مذهبى، و چگونگى عقائد مربوط به آنرا درك كند.

به همين دليل ما انتظار داريم اسرار همه «مسائل اسلامى» را- اعم از عقائد، احكام و قوانين- تا آنجا كه

ص: 8

مى توانيم درك كنيم، و نيز انتظار داريم معلومات ما در اين قسمت با معلوماتى كه از جهان آفرينش از طريق علوم طبيعى دريافته ايم كاملا تطبيق كند.

اين انتظار ما كاملا بجاست، مذهب واقعى آن است كه فكر ما را در اين مسائل مختلف علمى راهنمائى كند، و مكمل قوانين جهان آفرينش باشد، اگر مذهب با قوانين آفرينش تضاد داشته باشد مذهب نيست، خرافات و موهومات است.

ولى آيا مى دانيد كتاب بزرگ آسمانى ما «قرآن» سهم مؤثرى در برانگيختن اين حس در همه پيروان خود دارد و در حقيقت به آن دامن زده است؟

زيرا روش قرآن اين است كه خود براى همه «مسائل اصولى» استدلال مى كند، استدلالهائى كه براى همه- در سطوح مختلف معلومات- آموزنده و بيدار كننده است.

بعلاوه قرآن از مخالفان خود نيز مطالبه دليل و برهان مى نمايد، و آنها را بخاطر پيروى از عقائد غير مستدل و غير منطقى سرزنش مى كند. آيات قرآن پر است از اينگونه مطالب كه اينجا جاى نقل آن نيست، و اين است كه مى گوئيم قرآن حس كنجكاوى و استدلال ما را برانگيخته است.

ولى اگر شما وارد محيط مسيحيت كنونى يا بسيارى از

ص: 9

مذاهب ديگر شويد و بخواهيد مثلا يكى مسيحى واقعى و مؤمن باشيد با كمال تعجب مى بينيد وضع، وضع ديگرى است.

احساس مى كنيد يك سلسله عقائد در برابر شما چيده شده كه خواه ناخواه بايد به آن مؤمن باشيد و زياد درباره آن بحث و گفتگو نبايد بكنيد:

مثلا اگر بپرسيد مسئله تثليث در وحدت و به عبارت ديگر «خدايان در عين اين كه سه گانه اند يكى بيش نيستند، و در عين يگانگى، سه هستند! چگونه به عقل مى گنجد؟

به شما خواهند گفت: اين مطلبى است كه بايد آن را پذيرفت و با قلب به آن ايمان داشت و تعبداً قبول نمود!

اگر بپرسيد آيا عيسى مسيح فرزند واقعى خداست؟

حتماً به شما مى گويند: آرى!

اگر ادامه دهيد: فرزند واقعى براى خدا چه مفهومى مى تواند داشته باشد؟!

خواهند گفت: اين ديگر از اسرارى است كه بايد با قلب پذيرفت!

باز اگر سؤال كنيد: خدا براى چه منظورى فرزند خود را به اين جهان پرغوغا، در ميان اين بشر دوپا فرستاده است؟

مى گويند: براى اين كه قربانى گناه بشر بشود، و افراد

ص: 10

بشر آمرزيده شوند!

خوب، اگر ادامه دهيد كه او چه گناهى كرده كه به آتش ما بسوزد؟ وانگهى قربانى شدن او چه تأثيرى در روح گنهكار من و تكامل و پرورش آن خواهد داشت؟!

باز مى گويند: انتظار نداشته باشيد همه چيز را با استدلال درك كنيد!

البته ما مسلمانان از اين طرز بحثها بسيار متعجب و ناراحت خواهيم شد، زيرا قرآن به ما آموخته در همه مسائل اعتقادى فكر و استدلال نمائيم، اما متأسفانه مسيحيان امروز چون به اين طرز بحث خو گرفته اند، زياد هم از آن احساس ناراحتى نمى نمايند.

تصديق مى كنيد اين نعمت بزرگى است كه اسلام به ما ارزانى داشته، و به ما حق بحث و مطالعه و تفكر و تدبر داده است، و همچون مذاهب آميخته به خرافات راه استدلال و برهان را به روى ما نبسته است.

در هر حال كتاب حاضر زائيده همين طرز تربيت اسلامى است، و در آن سه مسئله از مسائل مختلفى كه كراراً از آن سؤال مى كنند مطرح شده است:

1- مسئله «معراج» و سفر پيامبر اسلام با همين بدن به آسمانها ... آيا اين حقيقت دارد؟ و اگر حقيقت دارد چگونه

ص: 11

با اصول علمى امروز سازگار است؟

2- از آن مهمتر آيا مسئله «شق القمر» كه در رديف معجزات و كارهاى خارق العاده پيامبر نقل مى شود، صحت دارد؟ و آيا با علوم روز سازگار مى باشد؟

3- و نيز مسئله انجام وظايف اسلامى (مانند نماز و روزه) در مناطق قطبى، در آنجا كه شبها و روزهاى بسيار طولانى (گاهى هر يك به اندازه شش ماه) دارد، و اين كه اگر اسلام يك آئين جهانى است و محدود به مناطق خاصى نيست، تكليف اشخاصى كه در آن نقاط زندگى مى كنند چيست؟

در اين كتاب كوشش شده با بيانى ساده و روشن، و در عين حال كاملا مستدل و منطقى، و دور از هر گونه تعصب، مسائل فوق مورد بررسى قرار گيرد.

قم- ناصر مكارم

بهمن ماه 1347

ص: 12

ص: 13

معراج پيامبر

اشاره

ص: 14

ص: 15

* يك بحث پيچيده همراه با سؤالات گوناگون.

* عقيده معراج در ميان ساير اديان.

* قرآن درباره معراج چه مى گويد؟

كمتر كسى است كه سخنى درباره «معراج» پيامبر (ص) نشنيده باشد، و درباره صحت اين قضيه و سپس در مورد جزئيات آن از خود «سؤالاتى» نكرده باشد.

گاهى اين سؤالات براى عده اى همچنان بدون جواب مى ماند و توضيحات كافى و قانع كننده اى براى آن نمى يابند، بعضى آن را جزو خرافات حساب مى كنند، و عده اى هم با سكوت آميخته با ترديد به آن مى نگردند.

منظور اين است (بخواست خداوند) در اين بحث به اين پرسشها جوابهاى صريح و روشنى داده شود، و سؤال كنندگان از هرگونه ترديد و شك بيرون آيند.

ص: 16

مجموع سؤالات اساسى كه در اين بحث ممكن است مطرح شود چند موضوع است:

1- آيا راستى در قرآن مجيد، و روايات معتبر، و گفته هاى دانشمندان بزرگ اسلام مدرك روشنى بر مسئله معراج وجود دارد؟ يا اينكه اين مسئله تنها در كتابها و روايات ضعيفى مطرح شده است كه از نظر بحثهاى علمى و منطقى فاقد ارزش است؟

2- اگر چنين موضوعى با مدارك قطعى ثابت شده، آيا منظور اين است كه پيغمبر اسلام (ص) با همين بدن مادى يك سير دامنه دار فضائى در آسمانها انجام داده؟ يا اين جريان در عالم «رؤيا و خواب» اتفاق افتاده است؟ و بعبارت ديگر، آيا معراج «روحانى» بوده است يا «جسمانى»؟(1)


1- تذكر اين نكته لازم است كه براى معراج روحانى معنى معقولى جز مسئله خواب يا حالتى« شبيه خواب» نمى توان پيدا كرد چون اگر معراج روحانى به معنى جدائى مطلق روح از بدن باشد چيزى جز مرگ نخواهد بود..

ص: 17

3- اگر پيامبر دست به چنين سير آسمانى زده با چه وسائلى بوده است، با اين كه حتى وسائل فعلى مسافرتهاى فضائى در آن موقع وجود نداشته؟

و از اين گذشته اگر قبول كنيم پيغمبر اسلام مسافرت به تمام نقاط آسمان بيكران كرده يك مشكل بزرگ از نظر «زمان» پيش مى آيد، زيرا زمان لازم براى اين كار آنقدر زياد است كه نه تنها

با آنچه درباره معراج پيامبر مى گويند تطبيق نمى كند، بلكه با تمام عمر پيغمبر اسلام هم ميسر نيست.

چون بالاترين سرعتهاى ممكن در جهان ماده از نظر «علم امروز» سرعت سير «نور» است كه در هر ثانيه تقريباً 300 هزار كيلومتر راه را طى مى كند و اگر (فرضاً) كسى با مركبى كه سرعت آن معادل سرعت سير نور است به آسمانها پرواز كند، تنها براى رسيدن به نزديكترين ستارگان ثوابت يعنى ستارگان بيرون منظومه شمسى (توجه داشته باشيد سيارت منظومه شمسى، نسبت به فواصل فضائى، فاصله زيادى از ما ندارد) چهار سال و چند ماه طول خواهد

ص: 18

كشيد.(1) و اگر مثلا بخواهد به ستاره «شعراى يمانى» كه از نظر فاصله با زمين در مرتبه هفتم قرار دارد، برسد اين مسافرت تقريباً 9 سال به طول مى انجامد(2). و البته ستارگانى هستند كه براى رسيدن به آنها صدها، هزاران، بلكه ميليونها سال، با چنان مركبى يعنى مركبى به سرعت سير نور، وقت لازم است.

تازه همانطور كه اشاره شد به دست آوردن مركبى با سرعت سير نور فرضيه اى بيش نيست، زيرا طبق تحقيقات دانشمندان (مخصوصاً اينشتين) اگر جسمى در فضا با اين سرعت حركت كند آنقدر كوچك مى شود كه «جرم» آن به صفر خواهد رسيد و بعبارت ديگر از «ماده» به «انرژى» تبديل مى شود!

4- از همه اينها گذشته سؤال ديگرى پيش مى آيد كه


1- اين ستاره ستاره اى است به نام« پروگيسما» در صورت فلكى« قنطورس».
2- ستاره شعراى يمانى درخشنده ترين ستارگان آسمان است و لذا شناختن آن به آسانى ممكن مى باشد..

ص: 19

منظور از سير پيغمبر به آسمانها، با اينهمه دردسرى كه مسافرتهاى فضائى دارد، چه بوده است؟

آيا منظور بار يافتن به بارگاه خدا بوده، آيا خداوند بارگاه و دم دستگاهى دارد؟ مگر او جسم است و محل و مكانى دارد؟ با اين كه همه مى دانيم او در همه جا هست و سراسر جهان پهناور مركز فرمانروائى اوست، او به بندگان خود از همه چيز نزديكتر است، او هرگز از ما دور نخواهد شد كه كسى بخواهد در آسمانها به جستجوى او برخيزد.

اينها مهمترين سؤالاتى است كه در مسئله «معراج» مطرح مى شود و بايد پاسخ قانع كننده علمى آنها را دريافت.

***

ولى پيش از آن كه شروع به بررسى اين سؤالات و پاسخ آنها كنيم اجازه بدهيد ببينيم آيا گفتگوى «معراج» در ميان پيروان اديان ديگر نيز بوده يا مسلمانان نخستين كسانى هستند كه در اين باره گفتگو كرده اند؟

مطالعه عهدين نشان مى دهد كه مسيحيان «معراج» را درباره مسيح بصورت عجيبى معتقدند، آنها مى گويند:

ص: 20

«در مورد عيسى مسيح چيز غريبى اتفاق افتاد، زيرا پس از اين كه مرده بود و دفن شده بود! مطابق پيشگوئى خودش از مردگان برخاست، در روز يكشنبه كه سومين روز پس از مصلوب شدن و دفنش بود، از «قبر» بيرون آمد و بر شاگردانش ظاهر شد، و در مدت چهل روز اشخاص زيادى او را زنده ديده و با او صحبت كردند، آنگاه در حضور شاگردانش به آسمان «صعود» كرد، او اكنون در آنجا در نزد «خداى پدر!» زيست مى كند(1)».

همانطور كه ملاحظه مى كنيد مسيحيان معراج مسيح را به صورت عجيبى يعنى پس از كشته شدن و دفن شدن و سپس زنده گشتن و چهل روز در ميان مردم زندگى كردن مى دانند آن هم يك معراج ابدى!

البته منظور از نقل گفتار بالا اين نيست كه آنچه آنها


1- براى توضيح بيشتر اين مطلب به انجيل« مرقس» باب 6 و انجيل« لوقا» باب 24 و انجيل« يوحنا» باب 21 مى توانيد مراجعه فرمائيد، ولى عبارت فوق عيناً از يكى از انتشارات اخير مسيحيين به نام« اسم او عجيب خواهد بود» نقل شده است..

ص: 21

گفته اند ما تصديق كنيم، بلكه منظور اين است كه طرز تفكر و عقيده مسيحيان را درباره عيسى مسيح از نظر بگذرانيم.

قرآن و معراج

اكنون به بررسى سؤالات چهارگانه فوق بپردازيم، ولى از عموم خوانندگان گرامى خواهش مى كنيم اين بحث را همراه ما قدم به قدم با دقت و بى نظرى تعقيب كنند، و پيش از بررسى تمام جهات و اعلام ختم اين بحث از هرگونه قضاوت خوددارى فرمايند.

اما در مورد اين سؤال كه آيا در قرآن مجيد اشاره اى به معراج شده است يا نه؟ بايد گفت كه در دو سوره از قرآن بطور اجمال در اين باره بحث شده است:

1- در سوره بنى اسرائيل «آيه اول» چنين مى خوانيم «سبحان الذى اسرى بعبده ليلا من المسجد الحرام الى المسجد الاقضى الذى باركنا حوله لنريه من آياتنا انه هوالسميع البصير؛ پاك و منزه است آن خدائى كه بنده خودش را در

ص: 22

شبى، از «مسجد الحرام» به «مسجد اقصى» كه در سرزمين مبارك و مقدسى واقع شده است برد، تا آيات و نشانه هاى (عظمت) ما را ببيند، او شنوا و بيناست.»

در اين آيه تنها به «مقدمه معراج» يعنى حركت از سرزمين «مكه» به «بيت المقدس» اشاره شده و درباره سير آسمانها بحثى در آن نيست.

از اين آيه چند نكته استفاده مى شود و آن اين كه: سير مزبول از خود مسجد الحرام صورت گرفته، و تمام آن در يك شب واقع شده، و هدف اين سفر عجيب «مشاهده آيات عظمت خداوند» بوده است.

ضمناً ظاهر آيه اين است كه جريان مزبور در بيدارى بوده نه در خواب، زيرا مفهوم جمله اسرى بعبده اين است كه خداوند «بنده اش» را به چنين مسافرتى برد. بعلاوه شروع آيه با كلمه سبحان كه نشانه اهميت موضوع است نيز مؤيد اين مطلب مى باشد، چون خواب ديدن موضوع مهمى نيست كه با اين تعبير ذكر شود.

2- در سوره نجم در آيات 13 تا 18 مى فرمايد:

ص: 23

«ولقدرآه نزلة اخرى.

عند سدرة المنتهى.

عندها جنة المأوى.

اذيغشى السدرة ما يغشى.

مازاغ البصر و ما طغى.

لقد رأى من آيات ربه الكبرى.»

خلاصه مفاد اين شش آيه اين است كه «پيغمبر اسلام (ص) براى دومين بار فرشته وحى (جبرئيل) را به صورت اصلى مشاهده و ملاقات كرد (مرتبه اول در آغاز نزول وحى در كوه حرا بود) و اين ملاقات در نزد بهشت جاويدان صورت گرفت، و چشم پيغمبر در مشاهده اين منظره دچار خطا و اشتباه نشده، و آيات و نشانه هاى بزرگى از عظمت خدا را مشاهده نمود».

گرچه در اين آيات تصريحى به معراج و وقوع اين ملاقات، و مشاهده آن آيات عظمت در آسمانها نشده است، ولى قرائن موجود در آيات گواهى مى دهد كه اين جريان هنگام سير پيغمبر صلى اللّه عليه و آله در آسمانها رخ داده

ص: 24

است، از جمله اين كه تصريح مى كند كه ملاقات مزبور، نزد بهشت جاويدان صورت گرفت (1)، لذا اكثر مفسران شيعه و سنى اين آيات را مربوط به معراج پيامبر دانسته و شرح جريان معراج را در ذيل اين آيات بيان كرده اند.

اين آيات نيز دلالت دارد بر اين كه اين حادثه در بيدارى اتفاق افتاده و آيه «مازاغ البصر و ما طغى؛ چشم پيغمبر دچار خطا و انحراف و طغيان نشد» گواه ديگرى بر اين موضوع مى باشد و آيه «لقد رأى من آيات ربه الكبرى قسمتى از آيات و نشانه هاى بزرگ عظمت خدا را مشاهده كرد» نيز هدف اين سير آسمانى را اجمالا روشن مى سازد كه براى مشاهده آثار عظمت پروردگار در جهان بالا بوده است.

البته در تفسير اين آيات، سخن بسيار است اما خلاصه آنچه مربوط به بحث ما است همان بود كه در بالا اشاره شد.


1- قرائنى از نظر آيات و روايات در دست است كه بهشت كه جايگاه نهائى مردم نيكوكار مى باشد در كره زمين نخواهد بود، بلكه در كرات ديگر است..

ص: 25

از بحثهاى فوق همين اندازه استفاده مى شود كه موضوع «معراج» در قرآن مجيد بطور اجمال بيان گرديده است.

ص: 26

ص: 27

معراج پيامبر از نظر حديث وعقيده دانشمندان اسلام

* خط سير اين عقيده در ميان مسلمانان.

* احاديث شيعه و سنى درباره معراج.

* جنجالى كه اين مسئله در زمان پيغمبر (ص) برپا كرد و راه فرارى كه بعضى از كوته نظران براى آن فكر كردند.

بحثى را كه در پيرامون مسئله پيچيده معراج پيامبر اسلام (ص) و سؤالات گوناگونى كه در اطراف آن مى شود، شروع كرديم به اينجا رسيد كه در دو سوره از قرآن مجيد اشارات كلى و سربسته به موضوع معراج و سير فضائى پيامبر براى مشاهده آيات آفرينش و نشانه هاى عظمت آفريدگار جهان شده است.

ص: 28

قسمت اول اين موضوع يعنى سير از مسجد الحرام (مكه) تا مسجد اقصى (بيت المقدس) در نخستين آيه سوره «اسراء» و قسمت دوم يعنى سير به آسمانها در آيات 13 تا 18 سوره «والنجم» بيان گرديده است.

در ضمن خاطرنشان ساختيم مسلمانان اولين كسانى نيستند كه درباره پيغمبر خود چنين اعتقادى دارند بلكه اين عقيده بصورت بسيار «غليظتر» در ميان مسيحيان جهان عموماً وجود دارد يعنى اگر مسلمانان معراج را در حيات پيامبر و آن هم براى يك مدت كاملا محدود مى دانند، آنها پس از زنده شدن مسيح از مردگان و براى يك مدت نامحدود معتقدند.

***

اكنون مى خواهيم سير اين عقيده را در ميان مسلمانان بررسى كنيم و ببينيم آيا اعتقاد به معراج و سير فضائى پيامبر اسلام مخصوص عده خاصى از مسلمانان است، يا همگى آن را قبول دارند (البته پس از اين بحث، نوبت به بحثهاى علمى و طرح ايراداتى كه از نظر علوم روز به اين مسافرت

ص: 29

فضائى مى شود و پاسخ آنها خواهد رسيد).

آنچه از مطالعه كتب مختلف تفسير و حديث و عقائد كه بوسيله دانشمندان اسلام تأليف شده استفاده مى شود اين است كه برخلاف آنچه شايد بعضى تصور مى كنند عقيده به معراج پيامبر

اسلام مخصوص دسته معينى از مسلمانان نيست، بلكه عموم مسلمين در اين عقيده مشتركند، با تفاوتهائى كه بعداً اشاره خواهد شد.

احاديث فراوانى از طريق شيعه و اهل تسنن در اين زمينه نقل شده كه ذكر همه آنها به درازا مى كشد ولى همين اندازه بايد دانست كه بسيارى از علماى اسلام «تواتر» يا «شهرت» اين احاديث را تصديق كرده اند، به عنوان نمونه، گفتار سه تن از دانشمندان بزرگ تفسير و حديث و عقائد شيعه و سپس گفتار بعضى از دانشمندان اهل تسنن را در اينجا مى آوريم:

1- فقيه و مفسر بزرگ عالم تشيع «شيخ طوسى» در كتاب تفسير خود بنام «تبيان» در ذيل آيه اول سوره «اسراء» چنين مى گويد:

ص: 30

«دانشمندان شيعه معتقدند در همان شبى كه خداوند پيامبرش را از مكه به بيت المقدس حركت داد او را به آسمان برد و آيات عظمت خود را در آسمانها به او نشان داد، و اين در بيدارى بود نه در خواب، ولى آنچه از قرآن بر مى آيد همان سير از مسجد الحرام (مكه) به مسجد اقصى (بيت المقدس) است، و بقيه اين مسافرت از اخبار معلوم مى گردد».

گرچه نامبرده در ذيل آيه مزبور تنها قسمت اول معراج را مستند به قرآن و بقيه را مستند به اخبار مى كند، ولى در بياناتى كه در تفسير شش آيه سوره «والنجم» ذكر نموده تعبيراتى ديده ميشود كه كاملا منطبق بر قسمت دوم معراج يعنى سير به آسمانها از بيت المقدس است، گويا به اين قسمت كه رسيده تغيير نظر داده و آن را هم مستند به قرآن مى داند ولى در هر صورت او دلالت اخبار را در اين باره قطعى دانسته است.

2- مفسر عاليقدر مرحوم «طبرسى» در تفسير «مجمع البيان» در ذيل آيات سوره نجم مى گويد:

ص: 31

«ظاهر مذهب اصحاب و مشهور در اخبار ما اين است كه خداوند پيامبر را با همين جسم، در حال بيدارى و حيات، به آسمانها برد و اكثر مفسران نيز بر همين عقيده اند».

محدث شهير علامه «مجلسى» در جلد ششم «بحارالانوار» مى نويسد:

«سير پيامبر اسلام از مسجد الحرام به بيت المقدس و از آنجا به آسمانها از جمله مطالبى است كه آيات و احاديث متواتر شيعه و سنى بر آن دلالت دارد، و انكار امثال اين مسائل، يا تأويل و

تفسير آن به معراج روحانى يا خواب ديدن پيامبر، ناشى از عدم اطلاع از آثار ائمه هدى يا ضعف يقين است» ...

سپس اضافه مى كند:

«اگر بخواهيم اخبارى را كه درباره اين مسئله رسيده جمع آورى كنيم يك كتاب بزرگ خواهد شد».

سپس خود او احاديث بسيارى كه شايد متجاوز از يكصد حديث است در اين زمينه نقل مى كند كه قسمت

ص: 32

قابل توجهى از آن كتاب «كافى» مى باشد.

اما اهل تسنن

دانشمندان حديث و تفسير اهل تسنن، احاديث معراج را جزو احاديث مشهور معرفى كرده اند و بسيارى از مفسران آنها در تفسير سوره «اسراء» يا سوره «نجم» به نزول اين آيات درباره معراج تصريح نموده اند.

فخر رازى مفسر معروف در تفسير خود در ذيل آيه اول سوره اسراء پس از يك سلسله استدلالات عقلى بر امكان چنين موضوعى مى گويد:

«محققان عقيده دارند كه گواه بر وقوع معراج (از نظر ادله نقلى) قرآن و حديث است اما در قرآن دلالت همين آيه كافى است و اما از نظر حديث، حديث معراج از روايات مشهوره است كه در كتب صحاح اهل سنت نقل شده، و مفاد آنها حركت پيغمبر اسلام صلى اللّه عليه و آله از مكه به بيت المقدس و از آنجا به آسمانها است».

عده اى از دانشمندان و مفسران اهل سنت مانند «قاضى

ص: 33

بيضاوى» و افراد ديگرى نيز اين موضوع را صريحاً تأييد نموده اند. در ميان دانشمندان اخير و معاصر از اهل تسنن نيز افراد معروفى مسئله معراج را بعنوان يك مسئله مسلم تلقى كرده اند. «منصور على ناصف» مؤلف كتاب «التاج» كه از دانشمندان «الازهر» و استاد دانشگاه زينبيه مصر مى باشد، در كتاب خود احاديث معراج را جمع آورى كرده و نويسنده دانشمندان معاصر «سيد قطب» در كتاب تفسير سوره اسراء تصريح مى كند كه احاديث فراوانى در اين زمينه نقل شده است.

ولى لازم به تذكر است كه در ميان راويان و مفسران اهل سنت گفتگوئى هست كه آيا معراج با همين بدن جسمانى بوده، يا فقط جنبه روحانى داشته است؟ اكثر آنان معتقدند كه معراج پيامبر با همين روح و جسم، و در بيدارى صورت گرفته، و غالب روايات آنها نيز ظاهر در همين معنى است، ولى در روايتى از «عايشه» نقل كرده اند:

«واللّه ما فقد جسد رسول اللّه (ص) و لكن عرج

ص: 34

بروحه؛

بخدا سوگند بدن پيغمبر از ميان ما نرفت، تنها روح او به آسمانها پرواز كرد» و از «حسن» (ظاهراً حسن بصرى است) نيز نقل شده است كه: «كان فى المنام رؤيا رآها؛ پيامبر صلى اللّه عليه و آله در خواب ديد به معراج رفته است».

بعضى از نويسندگان دانشمند معاصر مانند «سيد قطب» نيز تعبير مبهمى دارند كه نه صراحت در بيدارى دارد نه خواب، او مى گويد: «پيامبر در ميان خواب و بيدارى بود كه او را به بيت المقدس و آسمانها بردند.»! و گويا به اين وسيله خواسته اند از مشكلات و جنجالى كه درباره مسئله معراج در ميان عده اى بوجود آمده به سلامت بگذرند!

اين جنجال تازه نيست!

نكته قابل توجهى كه بايد مورد دقت قرار گيرد اين است كه اگر احاديث و روايات معراج را در كتب شيعه و سنى به دقت مطالعه كنيم مى بينيم از همان عصر پيغمبر صلى اللّه عليه و آله سر و صداى زيادى در مورد مسئله معراج بوده است، هنگامى كه پيامبر ماجراى معراج را براى مردم شرح

ص: 35

داد دشمنان با شدت تمام در مقام انكار برآمدند و آن را وسيله اى براى كوبيدن اسلام و تبليغ بر ضد پيغمبر «ص» دانستند تا آنجا كه بعضى از «تازه مسلمانها» از عقيده خود برگشتند. پيامبر «ص» ناگزير تمام نشانه هاى بيت المقدس را كه تا آن زمان نرفته بود با همه جزئيات براى آنها تشريح نمود و مورد اعجاب همه واقع گرديد.

از مجموع اين گفتگوها برمى آيد كه «اولا» موضوع معراج، موضوع يك خواب نبوده، والا اين همه سرو صدا و جرو بحث نداشت، و «ثانياً» افرادى مانند عايشه و حسن بصرى كه بعد از زمان پيغمبر مسئله خواب و معراج روحانى را پيش كشيدند ظاهراً جنبه سياسى داشته و به گمان خود مى خواسته اند سر و صداى تبليغات مخالفين را كه تا آن زمان نيز ادامه داشت در چنين مسئله اى كه باور كردن آن براى همه كار آسانى نبود، بخوابانند.

در پايان اين بحث يادآورى يك نكته به منظور روشن ساختن سير تاريخى اين مسئله در ميان مسلمين از نظر روايات و طرز تفكر دانشمندان اسلام لازم به نظر مى رسد و

ص: 36

آن اين كه: «طبرسى» مفسر بزرگ اسلامى در كتاب تفسير خود «مجمع البيان» مى گويد: «احاديثى كه در موضوع معراج نقل شده است چهار دسته است:

1- رواياتى كه به حكم تواتر قطعى است (مانند اصل موضوع معراج).

2- احاديثى كه قبول آنها هيچ گونه مانع عقلى و نقلى ندارد (مانند مشاهده بسيارى از آيات عظمت خداوند در آسمانها).

3- رواياتى كه ظاهر آن زننده است ولى مى توان آنها را توجيه و تفسير نمود.

4- رواياتى كه مشتمل بر يك سلسله امور نامعقول و باطل مى باشد، و وضع آنها گواه روشنى بر ساختگى بودن آنها است».

همانطور كه اين دانشمند بزرگ تصريح نموده قبول مسئله معراج به اين معنى نيست كه هر خبرى در هر كتابى در اين زمينه نقل شده آن را بپذيريم يا تأييد كنيم، زيرا متأسفانه مسئله معراج مانند بسيارى از مسائل ديگر از دستبرد

ص: 37

جاعلان حديث مصون نمانده، و پيرايه هاى فراوانى به آن بسته اند، بايد به كمك مدارك عقلى و نقلى روشنى كه در دست است اين احاديث را صرافى نمود و درست و نادرست آن را از هم جدا كرد.

اين بود خلاصه بحث درباره مسئله معراج از نظر «ادله نقلى».

ص: 38

ص: 39

معراج پيامبر از نظر علوم

تاكنون بحثهاى لازم را درباره مسئله «معراج» از نظر مفاد آيات قرآن و رواياتى كه از طرق شيعه و اهل تسنن نقل شده بطور فشرده مطرح نموده ايم.

اكنون با روشن شدن اين جهات بايد قسمت سوم اين مسئله را كه حساسترين قسمتهاى آن محسوب مى شود يعنى «معراج از نظر علوم» مورد بررسى قرار دهيم، مجدداً يادآور مى شويم قضاوت نهائى را پس از خاتمه اين سلسله مقالات بفرمائيد.

در اين بحث براى رفع همه ايرادات بايد چند سؤال را طرح كرد و به پاسخ آنها پرداخت:

ص: 40

1- آيا اصولا معراج يعنى سير در آسمانها و به عبارت ديگر مسافرت دامنه دار فضائى براى يك بشر از نظر علوم امكان پذير است؟

2- اگر امكان دارد نياز به چه وسائلى دارد؟

3- مدت زمانى كه براى چنين سفرى لازم است چه اندازه مى باشد؟

پاسخ سؤال اول از نظر علوم امروز مثبت است.

زيرا سير فضائى بشر، نه تنها امكان دارد بلكه قسمتهاى قابل توجهى از آن تاكنون جنبه عملى به خود گرفته است، اگر در سابق ممكن بود كسانى بگويند چنين مسافرتى امكان عقلى و علمى ندارد، و يا آنطور كه طرفداران هيئت كهنه «بطلميوس» تصور مى كردند سير انسان در آسمانها موجب خرق و التيام افلاك است (1)، امروز چنين سخنى


1- طرفداران هيئت بطلميوس تصور مى كردند مجموعه جهان هستى عبارت از نه فلك است كه مانند طبقات پوست پياز روى هم قرار گرفته، هفت فلك آن متعلق به سيارات هفتگانه است و فلك هشتم در اختيار« ثوابت» و فلك نهم هم كه اصلا ستاره ندارد؛ اين افلاك شفاف و بلورين را چنان روى هم چيده بودند كه هيچ گونه شكاف و التيامى در آن ممكن نبود!.

ص: 41

اصلا قابل قبول نيست.

زيرا موشكهاى فضاپيما- بعضى با سرنشين و بعضى بدون سرنشين- سينه آسمان را شكافته و تا ستاره زهره كه در هيئت بطلميوس در فلك سوم قرار داشت، پيش رفته اند، نه محال عقلى

روى داده، و نه خرق و التيامى پيش آمده است، و شايد آن روز كه انسان رسماً در كره ماه پياده شود چندان دور نباشد(1).

درست است كه اين پيشرفت و موفقيت در برابر عظمت كواكب و آسمانها و فواصل عجيب آنها بسيار ناچيز مى باشد ولى هر چه هست مطلب را از صورت يك امر محال عقلى و علمى بيرون آورده است. و همانطور كه گفته اند بهترين


1- آن روز كه اين كتاب نوشته شد هنوز بشر قدم در كره ماه نگذارده، ولى مى دانيم در 21 ژوئيه 1969 سرانجام با كوشش و تلاش فراوان نخستين انسان گام بر كره ماه نهاد و حتى از خاك آن كره مقدارى به ارمغان براى زمينيان آورد..

ص: 42

دليل براى امكان يك موضوع وقوع آن است ... اين در مورد سؤال اول.

در مورد سؤال دوم بايد اعتراف كرده كه «سفر فضائى» نيازمند به وسائل گوناگون است، و بايد به كمك آنها بر موانع فراوانى كه در اين راه وجود دارد پيروز شد.

اين موانع بسيار است، و از همه مهمتر شش مانع زير مى باشد:

1- نخستين مانع بر سر راه مسافرتهاى فضائى نيروى جاذبه زمين است كه بايد به وسائلى بر آن پيروز شد، دانشمندان با يك محاسبه دقيق ثابت كرده اند براى شكافتن «زره جاذبه» و فرار از حوزه جاذبه زمين مركبى لازم است كه سرعت آن لااقل 40 هزار كيلومتر در ساعت، و بعبارت ديگر 2/ 11 كيلومتر در ثانيه باشد.

اگر چنين سرعتى به ناو فضاپيما داده شود زره جاذبه را شكافته و به سوى سيارات منظومه شمسى حركت خواهد نمود. به دست آوردن چنين سرعتى يا بيشتر از آن كاملا ممكن است ولى ساده و آسان نيست.

ص: 43

2- مانع ديگر، فقدان هوا در محيط ماوراء «جو»(1) است، بلكه در جو زمين كه قطر آن در حدود يكصد كيلومتر است قطع نظر از چند كيلومتر هواى مجاور زمين كه به اندازه كافى اكسيژن دارد و متراكم است، بقيه به واسطه رقيق بودن قابل تنفس نيست، و اگر انسان از آن بالاتر برود بر اثر كمبود اكسيژن بزودى دچار خفقان مى گردد.

تجربه نشان مى دهد يك فرد عادى در 15 كيلومترى از سطح زمين در عرض چند ثانيه بيهوش مى شود و اگر به او نرسند هلاك خواهد شد، لذا فضاپيمايان ناچارند اكسيژن لازم را براى مسافرتهاى فضائى با خود از زمين ببرند.

3- مانع ديگر، موضوع گرماى سوزان و سرماى كشنده اى است كه در فضا وجود دارد، به اين معنى آن قسمتى از جسم كه آفتاب بر آن مى تابد فوق العاده داغ و سوزان و آن قسمتى كه آفتاب بر آن نمى تابد بى اندازه سرد


1- به قشرى از هوا و گازهاى ديگر كه گرداگرد كره زمين را فرا گرفته« جو» زمين مى گويند و بالاتر از آن ماوراء جو و به عبارت ديگر« فضا» ناميده مى شود ..

ص: 44

خواهد بود، زيرا در آنجا هوا وجود ندارد تا از يك طرف حرارت سوزان آفتاب را تعديل، و از طرف ديگر قسمتى از آن را در خود ذخيره كند و يك حرارت نسبتاً ملايم در اطراف جسم بوجود آورد.

4- مانع ديگر، پرتوهاى مرگبار و اشعه هاى خطرناگى است كه در ماوراء جو وجود دارد مانند: «اشعه ماوراء بنفش»، «اشعه ايكس» و «اشعه كيهانى»(1). اين پرتوها اگر بمقدار كم بر بدن انسان بتابد اثر زيانبخشى بر ارگانيسم بدن ندارد، اما چون در فضاى بيرون جو بمقدار فوق العاده زياد موجود است براى انسان كشنده و مرگبار است.

در حقيقت يكى از خدمات بزرگى كه جو زمين به ما مى كند اين است كه مقدار زيادى از آنها را در خود جذب كرده و از قدرت آنها مى كاهد، لذا آنچه در روى زمين به ما


1- اشعه« ماوراء بنفش» و اشعه« ايكس» از خورشيد سرچشمه مى گيرد ولى اشعه كيهانى سرچشمه آن تاكنون كاملا شناخته نشده است، آنها جريانهائى هستند از اجزاى باردار الكتريكى كه به وسيله منابع ناشناخته و مجهول در فضا پراكنده مى شوند ..

ص: 45

مى رسد به هيچ وجه خطرناك نيست، بلكه غالباً مفيد مى باشد و جنبه حياتى دارد.

پرتوهاى «ماوراء بنفش» اگر ضعيف نشوند پوست بدن را بسختى مى سوزانند، و براى سلامت انسان كاملا زيان آورند.

تشعشعات «ايكس» نيز به صورتى كه در بيرون جو است در اعماق بدن انسان نفوذ مى كند و به ارگانيسم داخلى بدن ضايعاتى مى رساند، تركيب خون و گلبولهاى آن را به هم مى ريزد و در كار مغز استخوانها نيز ايجاد اختلال مى كند.

اثر پرتوهاى «كيهانى» خيلى سخت تر و خطرناكتر است، آنها تأثيرى مشابه تشعشات «راديواكتيو» دارند و نسوج مختلف بدن را از هم متلاشى مى كنند.

فضانوردان براى رهائى از خطرات اين پرتوهاى كشنده لباسهاى مخصوصى در تن مى كنند كه با آن مى توانند حتى از سفينه خود بيرون آيند و در برابر تابش اين تشعشعات قرار گيرند.

ص: 46

5- مانع ديگر اجسام فراوان شهابى است كه با سرعتهاى مختلف و بعضى بسيار شديد در اين فضاى بيكران در حركتند. برخورد يكى از ذرات كوچك آنها با بدن انسان ممكن است به مراتب مؤثرتر و خطرناكتر از گلوله هاى مسلسل باشد. چه اين كه مى دانيم هر قدر سرعت يك جسم بيشتر گردد، نفوذ و تأثير آن زيادتر خواهد بود، و به همين جهت قدرت تأثير انواع گلوله ها را با سرعت سير آنها اندازه گيرى مى كنند، نه با جنس و شكل آنها.

راه مبارزه با اين اجسام نيز ساختمان مخصوص بدنه ناو فضاپيما و لباسهاى مخصوص فضاپيمائى است كه در موارد عادى مى تواند در برابر اين اجسام مقاومت كند.

6- بلاخره مانع ديگرى كه در اين راه وجود دارد مسئله «بى وزنى» است.

مى دانيم كه نيروى جاذبه با «مجذور فاصله» نسبت معكوس دارد، يعنى اگر فاصله جسمى از «مركز زمين» دو برابر گردد وزن آن به يك چهارم تقليل پيدا مى كند، زيرا «وزن» چيزى جز «تأثير نيروى جاذبه» بر بدن انسان يا

ص: 47

ساير اجسام نيست، و به اين ترتيب به جائى مى رسيم كه وزن بدن انسان به چند كيلو، و كم كم به چند گرم و سپس به صفر مى رسد و مسافر فضائى كاملا احساس بى وزنى مى كند حتى به اندازه يك پر كاه احساس وزن نمى نمايد، بعلاوه خود سرعت نيز يكى از عوامل بى وزنى است.

عوارض و ناراحتى هاى حاصل از بى وزنى گرچه خطرناك نيست ولى تحمل آن براى افراد عادى مشكل و طاقت فرسا مى باشد. فضانوردان براى تحمل آثار بى وزنى ناچارند پيش از دست زدن به سفر فضائى تمرينهاى مشكل و مختلفى انجام دهند و ورزيده شوند.

اينها موانع گوناگونى است كه بر سر راه مسافران فضا وجود دارد، ولى همانطور كه گفته شد چنان نيست كه وجود اين موانع مسئله سفر فضائى را به صورت محال و لاينحل درآورد، بلكه مى توان با وسائل لازم بر آنها پيروز شد. نمونه اى از اين وسائل را امروز بشر در اختيار دارد ولى بديهى است نبايد وسيله را منحصر به اينها دانست و كاملا ممكن است طرق و وسائل ديگرى نيز براى درهم شكستن

ص: 48

اين موانع وجود داشته باشد.

اين در مورد سفرهاى فضائى بشر امروز، اما در مورد معراج پيامبر صلى اللّه عليه و آله به توضيحات آينده توجه فرمائيد.

ص: 49

چگونه پيامبر بر اين موانع پيروز گرديد؟

يك منطق كودكانه

مى گفت يك روز در سر كلاس معلم مرا صدا زد و گفت:

- يك پاى خود را از زمين بردار!

من بلافاصله يك پاى خود را بلند كردم

- حالا پاى ديگر خود را هم بردار!

- چگونه اين كار ممكن است؟ ... به زمين مى خورم!

- پس چطور مى گوئى خدا پيامبرش را به معراج برده است؟!

اين همان منطق كودكانه است كه مى گويند يك روز معلمى در برابر شاگردش به كار برده بود، اين موضوع چه

ص: 50

ساختگى باشد و چه حقيقت داشته باشد هر چه هست حكايت از يك طرز فكر نادرست مى كند كه براى كسانى كه اطلاعات علمى و مذهبى آنها در خصوص اين مسئله محدود است خودنمائى دارد، چه آن را به زبان بياورند و چه نياورند.

***

با توجه به بحثهاى گذشته قسمتهاى قابل توجهى از اين مسئله روشن گرديده و اجمالا دانستيم معراج يا سفر به آسمانها با همين بدن جسمانى امر محال نيست، تنها وسائلى لازم دارد كه تهيه آن نيز غير ممكن نمى باشد.

به عبارت ديگر يك روز بود كه درباره امكان عقلى سفر به آسمانها ترديد مى شد، و اين ترديد گاهى از ناحيه فلاسفه اى بود كه به پيروزى از هيئت «بطلميوس» افلاك نه گانه را چنان فشرده، و مانند پوست پياز روى هم چيده مى دانستند كه شكافتن و عبور از آن امكان نداشت، و به اصطلاح «خرق و التيام» (شكافته شدن و به هم آمدن) افلاك را طبق استدلال مخصوص، محال عقلى

ص: 51

مى پنداشت و به اين دليل سفر انسان را به فضا امرى محال تلقى مى كردند.

ولى امروز ديگر آن ايراد بى مورد است زيرا آن افلاك خيالى ديگر نمى توانند بشر را از چنان سفرى باز دارند، اصولا چنان افلاكى وجود خارجى ندارد كه عبور از آن محال و يا خرق و التيام باشد.

همانطور كه گفتيم اقمار مصنوعى و سفينه هاى فضائى بدون سرنشين از «ماه» و «عطارد» گذشته و از كنار ستاره «زهره» عبور كرده اند، و به اين ترتيب سه فلك (فلك قمر، فلك عطارد، فلك زهره) از افلاك نه گانه را پشت سر گذارده اند، بدون اين كه به كوچكترين مانعى از اين نظر برخورد كرده باشند! و به اين ترتيب افسانه افلاك بلورين و محال بودن خرق و التيام آنها براى هميشه به دست فراموشى سپرده شده است.

گاهى در امكان اين سفر از ناحيه دانشمندان علوم طبيعى ترديد مى شد، در آن روز موانع گوناگونى از قبيل جاذبه، فقدان هوا، پرتوهاى مرگبار و امثال آن، در راه

ص: 52

سفرهاى فضائى خودنمائى مى كرد و تا آن زمان راه

پيروزى بر اين موانع به دست نيامده بود، ولى خوشبختانه امروز تمام اين مشكلات از طرق علمى حل شده است:

زره جاذبه با موشكهاى سريع السير و سرسام آورى كه سرعت آنها در «ثانيه» بالغ بر 2/ 11 كيلومتر! است شكافته شده، فقدان هوا با ذخيره كردن اكسيژن لازم جبران گرديده، از پرتوهاى مرگبار و همچنين سرما و گرماى كشنده با لباسهاى مخصوص يا ساختمان جدار ناو فضاپيما جلوگيرى به عمل آمده، مسئله بى وزنى با تمرين و ممارست فضانوردان عادى شده، ساير موانع را نيز به همين ترتيب پشت سر گذاشته اند.

و به اين طريق سفرهاى فضائى جنبه عملى به خود گرفته، و اين نخستين شرط «معجزه» است كه بايد محال عقلى نباشد، زيرا «اعجاز» هرگز به يك امر محال عقلى تعلق نخواهد گرفت (دقت كنيد) در اينجا تنها يك مسئله باقى مى ماند و آن اين كه:

ص: 53

آيا پيامبر اين وسائل را در اختيار داشت؟

لابد خواهيد گفت: درست است كه مسئله مسافرت به آسمانها امروز- برخلاف گذشته- جنبه عملى به خود گرفته ولى اگر امروز فضانوردانى كه به مسافرتهاى فضائى مى روند وسائلى در اختيار دارند، آيا پيامبر اسلام صلى اللّه عليه و آله در آن سفر عجيب و دامنه دار آسمانى

خود كه محدود به منطقه كاملا كوچكى كه مسافران فضائى امروز رفته اند نبوده، چنين وسائلى را در اختيار داشته است؟!

در پاسخ اين سؤال بايد گفت: نه، مسلماً او با وسائل امروز سير در آسمانها ننمود، اين وسائل براى مسافرتهاى كوتاه فضائى تهيه شده است و هرگز قدرت آنچنان مسافرت دامنه دار و عجيب را ندارد، براى چنان سيرى وسائلى به مراتب مجهزتر و كاملتر لازم است و او به اتكاى نيروى الهى چنان وسيله اى در اختيار داشته است.

در روايات مذهبى مى خوانيم پيامبر صلى اللّه عليه و آله اين سفر حيرت انگيز را با مركب مرموزى بنام «براق» طى

ص: 54

كرد (توجه داشته باشيد «براق از ماده «برق» است و به همين جهت بعضى از مفسران حديث گفته اند اين مركب سرعتى مانند سرعت سير برق داشته است!)

اين مركب مرموز به آسانى مى توانست فواصل عظيم فضائى را بپيمايد. اگر سرعت سير وسائلى كه امروز انسان ساخته در حدود 12 كيلومتر در ثانيه است آن مركب سرعتى نزديك به سرعت سير نور يعنى 300 هزار كيلومتر در ثانيه و يا بالاتر از آن داشته است (توضيح اين موضوع را در فصل آينده مى خوانيد) بنابراين او مى توانسته است فاصله زمين با كره ماه را كه ناوهاى فضاپيما در ساعات زيادى آن را طى مى كنند در حدود يك ثانيه (يا كمتر بتوضيحى كه خواهيم داد) يعنى يك چشم بر هم زدن بپيمايد.

مسلماً در اين مركب مرموز ساير مشكلات سفر فضائى نيز حل شده بوده است. ولى بايد توجه داشت اين مركب ساخته دست و فكر انسان نبود، از نيروى لايزال الهى و قدرت بى پايان او سرچشمه مى گرفت.

اگر بشر با فكر خلاق خود كه پرتو ضعيف و كم رنگى

ص: 55

از قدرت بى انتهاى مبدء بزرگ جهان هستى است، بتواند مشكلات سير در آسمانها را تدريجاً پشت سر بگذارد، فراهم ساختن وسيله تكامل يافته اى براى آن مبدء بزرگ بسيار ساده است.

اگر انسان (فرضاً) بخواهد دستگاهى بسازد كه تمام فعاليتهائى كه مغز يك انسان انجام مى دهد اعم از درك مسائل گوناگون، حفظ و بايگانى و تنظيم ميليونها خاطره مختلف، تجزيه و تحليل

موضوعات فوق العاده متنوعى كه در زندگى با آن مواجه مى شود، صادر نمودن فرمانهاى لازم به تمام اعضاى بدن براى نشان دادن عكس العملهاى مناسب در برابر حوادث گوناگون، مسلماً حجم دستگاه فضاى زيادى را اشغال خواهد نمود و هزينه و ابزار لازم براى آن سرسام آور خواهد بود، و هميشه بايد يك عده متخصص مراقب اصلاح و تنظيم آن باشند، در حالى كه اين موضوع مهم و پيچيده در جهان آفرينش با يك كيلو و نيم ماده ساده خاكسترى رنگ مغز عملى شده است.

آيا با توجه به اين نمونه هاى زنده تهيه چنان وسيله اى

ص: 56

براى سير در آسمانها براى خداوند مشكل است.

به هر حال ما مى دانيم پيامبر با نيروى يك بشر عادى اين راه را نپيموده بلكه با نيروى عظيمى كه از جهان ماوراى طبيعت در اختيار داشت و با وسيله كاملا مجهزى اين راه را طى كرد، و در اين قسمت هيچ مشكل لاينحلى به چشم نمى خورد.

آيا هيچ فرد خداپرستى كه ايمان به قدرت لايزال و بى پايان خداوند دارد (روى سخن در اين بحث با خداپرستان است) مى تواند انكار كند كه براى خداوند هيچ مانعى ندارد وسيله مرموزى كه از فكر محدود ما بيرون است در اختيار پيامبرش بگذارد تا بتواند در آسمانها سير كند و عجائب و شگفتيهاى جهان بالا را ببيند؟! ما چه مى دانيم شايد انسان نيز در آينده بتواند با فكر خلاق و خداداد خود نمونه هاى ساده ترى از چنان وسيله اى بسازد كه با وسائل سفر فضائى امروز ابداً قابل مقايسه نباشد.

ص: 57

معراج و مشكل زمان

در بحثهاى گذشته پاسخ چند قسمت از مشكلات مسئله «معراج پيامبر اسلام» از نظر علوم روشن شد، در اين فصل به حل آخرين مشكل اين بحث يعنى «مشكل زمان» از نظر علوم (مخصوصاً فيزيك) مى پردازيم:

طرح اشكال توسط يك دانشمند غربى.

آيا معراج تنها در داخل منظومه شمسى صورت گرفته؟

آيا سرعت سير نور بالاترين سرعتهاست؟

***

دانشمند معروف اروپائى «ك- و- گيورگيو» در

ص: 58

كتاب خود كه درباره تاريخ زندگى پيامبر اسلام نگاشته (1) در بيان بحث كوتاهى كه درباره معراج نموده چنين مى نويسد:

اگر بگوئيم محمد در حال بيدارى تنها با «روح» خود در آسمانها پرواز كرد بحث (و مشكل) فيزيكى پيش نمى آيد.

اما اگر بگوئيم كه با جسم خاكى به آسمانها پرواز نمود اين سؤال مطرح مى شود كه آيا جسم مى تواند سرعت ثانيه اى 300 هزار كيلومتر را كه سرعت سير نور است، تحمل نمايد؟

علم فيزيك مى گويد: ماده قادر نيست كه سرعت ثانيه اى 300 هزار كيلومتر را تحمل نمايد مگر اين كه خود مبدل به «نور» شود، نور هم نمى تواند با سرعتى بيش از ثانيه اى 300 هزار كيلومتر حركت نمايد.

ولى بعضى از تاريخ نويسان اسلامى مى گويند محمد


1- كتاب« محمد پيغمبرى كه از نو بايد شناخت»..

ص: 59

توانست با همين جسم خاكى سريعتر از سرعت سير نور حركت كند و مسافرت خود را با سرعتى معادل سرعت عكس العمل «نيروى جاذبه» آغاز نمايد و به انجام برساند.

گرچه علم فيزيك اين موضوع را قبول نمى كند ولى من چون احترام به عقائد مذهبى مسلمانان مى گذارم از نظر مذهب اين گفته را مى پذيرم، ما «مسيحيان» هم درمعتقدات مذهبى خود

مسائلى داريم كه علم «فيزيك» يا «زيست شناسى» آن را نمى پذيرد ولى ما به حكم اين كه داراى عقيده مذهبى هستيم آن را قبول مى كنيم.

(شايد منظور «گيورگيو» در اين قسمت عقيده به زنده شدن «عيسى» پس از مرگ و صعود او به آسمانها و زندگى او در آسمان است كه بعضى از قسمتهاى آن با زيست شناسى و بعضى با علم فيزيك سازگار نيست).

***

آيا همانطور كه اين دانشمند مسيحى مى گويد ما بايد موضوع معراج را به عنوان يك عقيده مذهبى- اگر چه بر خلاف علم باشد- بپذيريم؟

ص: 60

آيا «علم» و «مذهب» مى توانند از هم جدا شوند؟ و اگر از هم جدا شوند چنين مذهبى مى تواند ارزشى داشته باشد؟

پاسخى كه ما به اين سؤالها مى گوئيم- برخلاف آنچه اين دانشمند مسيحى گفته است- منفى است، ما هيچ گاه نمى توانيم از مذهبى كه معتقدات آن برخلاف عقل يا علم است چشم و گوش بسته پيروى كنيم، ما ميان چنين معتقداتى با افكار خرافى هيچ فرق نمى گذاريم.

ما طرفدار مذهبى هستيم كه علوم آن را تأييد مى كند و به نوبه خود علوم و دانشهائى را پى ريزى كرده است. آرى ما درباره «اسلام» چنين عقيده و ايمانى را داريم، و براى اين عقيده خود دليل اقامه مى كنيم.

ولى يك نكته است كه در اين مورد بايد به آن توجه داشت و آن اين كه منظور از «علم» در اين بحث تنها آن دسته مسائلى است كه صد درصد جنبه قطعى به خود گرفته، نه آن دسته از نظرات و تئوريها كه ممكن است در پرتو اكتشافات آينده دگرگون شود. ما هرگز نبايد انتظار

ص: 61

داشته باشيم حقايق مذهبى بااين گونه مسائل غير قطعى تطبيق گردد. بلكه اين هماهنگى و توافق تنها در ميان «عقائد مسلم مذهبى» با «مسائل قطعى علوم» خواهد بود، و اگر اين اصل را دقيقاً رعايت كنيم ارزش علم و مذهب را هر دو دريافته ايم.

اين است عقيده ما درباره اسلام و تعاليم اسلامى، ولى ممكن است مثلا مسيحيان نتوانند (و حتماً هم نمى توانند) با داشتن بعضى عقائد غير منطقى و احياناً آميخته به خرافات چنين اعتقادى را

در مورد رابطه «علم و مذهب» داشته باشند، و به همين دليل دستگاه كليسا سالها با دانشمندان علوم مختلف مبارزه مى كرد، و حتى عده اى از آنها را نابود ساخت، كه ماجراى اسف انگيز آن در تاريخ قرون وسطى مشروحاً بيان شده است.

بنابراين اگر «گيورگيو» با پيش كشيدن تفكيك مسائل مذهبى از علم خود را از حل مشكل معراج در مورد پيامبر اسلام صلى اللّه عليه و آله يا حضرت مسيح (بشرحى كه در آغاز كتاب گفته شد) آسوده خاطر ساخته، ما نمى توانيم اين

ص: 62

منطق را بپذيريم بلكه بايد راه حل صحيحى از نظر علم براى اين «مسئله» پيدا كنيم و يا آن را به كلى طرد نمائيم.

***

البته درست است كه بسيارى از دانشمندان فيزيك امروز مى گويند حد نهائى سرعت در جهان ماده همان سرعت سير نور است (1).

و نيز معتقدند اگر جسمى بخواهد با اين سرعت در فضا حركت كند اولا: طول آن در امتداد حركت بقدرى كوتاه مى شود كه به صفر مى رسد(2) ثانياً: جرم آن (يعنى مقاومت


1- در كتاب جهان واينشتاين تأليف« لينكلن بارنت» ترجمه« احمد بيرشك» كه اصل كتاب مورد تأييد خود اينشتاين واقع شده چنين مى خوانيم: هيچ چيز در تحت هيچ عاملى نمى تواند تندتر از نور حركت كند و به اين ترتيب« نسبيت» يك قانون طبيعى اساسى ديگر را فاش مى سازد بدين قرار: در جهان سرعت نور حد نهائى سرعتهاست( صفحه 65).
2- در همان كتاب در مورد كاسته شدن طول اجسام در امتداد حركت چنين مى نويسد:« ميله اى كه سرعت حركتش نود درصد سرعت نور باشد تقريباً نصف طول خود را از دست مى دهد، و از آن پس نقصان طول سريعتر مى شود، بطورى كه اگر سرعت حركت آن مساوى سرعت حركت نور شود ميله بكلى از ميان مى رود و« هيچ» مى شود( صفحه 64)..

ص: 63

آن در برابر حركت) به قدرى زياد مى شود كه به بى نهايت خواهد رسيد(1).

و روى اين حساب هيچ جسمى نمى تواند با سرعت سير نور (300 هزار كيلومتر در ثانيه) حركت نمايد و بايد حتماً سرعت آن كمتر ازسرعت نور باشد.


1- يكى ديگر از اصول نظريه نسبيت« اينشتاين» اين است كه:« جرم جسم متحرك به هيچ وجه ثابت نيست و با سرعت آن افزايش مى يابد، البته اين موضوع يعنى افزايش جرم با سرعت با آنچه در مورد تقليل طول در صورت افزايش گفته شد مباينتى ندارد، زيرا نقصان طول فقط در امتداد حركت است ولى ابعاد ديگر جسم تغيير نمى كنند بعلاوه جرم به معنى« سنگينى» نيست بلكه مقاومت در مقابل حركت است ... و چون جسمى كه جرمش بى نهايت بزرگ باشد در مقابل حركت، مقاومت بينهايت بزرگ ابراز مى دارد بار ديگر به اين نتيجه مى رسيم كه سرعت هيچ جسم مادى ممكن نيست مساوى سرعت نور شود( صفحه 70 و 71 همان كتاب)..

ص: 64

حال اگر جسمى بخواهد با سرعتى معدل سرعت سير نور به نخستين ستارگان ثوابت (ستارگانى كه بيرون منظومه شمسى هستند) سفر كند يعنى هدف آن جسم ستاره «پروكيسما» كه از تمام ستارگان ثوابت به ما نزديكتر است باشد، طبق محاسبه اى كه علماء هيئت كرده اند بيش از چهار سال وقت لازم است تا به ستاره مزبور برسد!

اين موضوع مشكل بزرگى در راه معراج (آن هم در يك شب) ايجاد مى كند.

***

براى حل مشكل دو راه وجود دارد:

1- آيا معراج تنها در داخل منظومه شمسى صورت نگرفته؟

ايراد فوق در صورتى متوجه مى شود كه مسير پيامبر «ص» را در معراج در منطقه بيرون منظومه شمسى بدانيم، در حالى كه دليل قاطعى بر اين مطلب در دست نيست. چه مانعى دارد اين سير فضائى در درون سيارات با عظمت منظومه شمسى صورت گرفته باشد، در اين صورت

ص: 65

اشكال كاملا برطرف خواهد گرديد.

زيرا دورترين سيارات منظومه شمسى كه با چشم غير مسلح ديده مى شود «زحل» است كه قدما نام آسمان هفتم بر آن مى نهاده اند (زيرا فاصله آن از ما بيش از فاصله ما تا عطارد، زهره، مريخ، مشترى و كره خورشيد مى باشد).

فاصله اين سياره از ما كمى بيش از 1400 ميليون كيلومتر است، اين فاصله براى مركبى كه كمى كمتر از سرعت سير نور حركت كند فاصله كوتاهى است كه پيمودن آن در مدت بسيار كوتاهى ميسر مى باشد.

بنابراين اگر معراج پيامبر صلى اللّه عليه و آله در درون سيارات منظومه شمسى صورت گرفته باشد مشكل زمان كاملا حل خواهد شد و مخالفتى با كشفيات علم فيزيك نخواهد داشت، و

اطلاق «آسمانها» بر كرات منظومه شمسى يك اطلاق معمولى است زيرا يكى از معانى آسمانها همين «كرات منظومه شمسى» مى باشد.

جالب توجه اين كه در احاديث شيعه و سنى براى سفر پيامبر «ص» به آسمانها نام مركبى به عنوان «براق» ديده

ص: 66

مى شود و همانطور كه سابقاً اشاره شد «براق» از ماده «برق» است، علماى حديث مى گويند علت اين نام گذارى شايد اين بوده كه مركب مزبور بسيار سريع، مانند برق! حركت مى كرده است.

جالبتر اين كه در توصيف اين مركب فضائى در پاره اى از احاديث وارد شده كه «خطاه مد بصره»! يعنى هر قدم او به اندازه مقدار ديد او بوده است، و با توجه به اينكه رؤيت اشياء به وسيله «نور» صورت مى گيرد، و طول زمانى كه براى ديدن هر چيز لازم است برابر با سرعت سير نور است، از اين حديث استفاده مى شود كه مركب مزبور سرعتى «نزديك» به سرعت سير نور داشته است!

2- آيا سرعت سير نور بالاترين سرعتهاست؟

بررسى و مطالعه در گفته هاى دانشمندان امروز نشان مى دهد اين نظريه كه «هيچ چيز در تحت هيچ عاملى نمى تواند بالاتر از سرعت نور حركت كند» صد درصد قطعى و مسلم نيست، بلكه احتمال مى رود در ماوراء سرعت نور نيز سرعتهائى باشد. (دقت كنيد).

ص: 67

از جمله در مورد امواج مرموز جاذبه عده اى از دانشمندان معتقدند اين امواج براى پيمودن فاصله ها مطلقاً نيازمند به زمانى نيست، بلكه در يك لحظه مى تواند سرتاسر جهان را بپيمايد!

دانشمند مزبور (گيورگيو) در همان بحث به اين موضوع اعتراف مى كند و چنين مى نويسد: «... ولى يك سرعت وجود دارد كه آنى است و در يك لحظه از يك سر جهان بطرف ديگر اثر مى كند و آن سرعت تأثير «امواج نيروى جاذبه» مى باشد!

اگر در همين آن، در انتهاى جهان يك كهكشان كه داراى ده ها ميليون خورشيد است ناگهان جدا شده و مبدل به امواج گردد نيروى جاذبه طورى عكس العمل نشان مى دهد كه در همين لحظه نظام جهان متعادل مى شود، و اگر اين طور نبود همان ثانيه كه آن كهكشان تفكيك و مبدل به امواج گرديد دنياى خورشيدى ما هم بايد نابود گردد!

اثر قانون نيروى جاذبه كه نيوتن آن را كشف كرد در سراسر جهان فورى است و سرعت عكس العمل آن آنى

ص: 68

مى باشد»(1).

اگرچه اين سخن درباره سرعت يك «جسم» نيست بلكه مربوط به سرعت امواج جاذبه است، ولى در هر حال اين حقيقت را ثابت مى كند كه سرعت سير نور از نظر همه دانشمندان بالاترين سرعتها در جهان نيست و بالاتر از آن هم سرعتى وجود دارد.

ديگر اين كه در هيئت امروز بحثى تحت عنوان «جهان در حال انبساط» ديده مى شود كه از يك حقيقت بزرگ و شگفت انگيز پرده بر مى دارد:

طبق آخرين كشفيات دانشمندان هيئت، جهان در حال گسترش و انبساط مى باشد و كهكشانها با سرعت مافوق تصورى از هم دور مى شوند و به نقاط نامعلومى مى گريزند.

سرعت پس روى كهكشانها با هم مختلف است: بعضى از آنها به سرعت 1200 كيلومتر در ثانيه! از ما دور مى شوند (مانند كهكشانهاى ابر سنبله) بعضى ديگر با


1- نقل از كتاب« محمد پيامبرى كه از نو بايد شناخت»..

ص: 69

سرعت بيش از 20 هزار كيلومتر در ثانيه (مانند كهكشان اكليل).

تندترين سرعت پس روى كه تاكنون به وسيله دانشمندان اندازه گيرى شده، نزديك 60 هزار كيلومتر در ثانيه! است و آن سرعت پس روى توده كهكشان «شجاع» مى باشد و راستى سرسام آور و عجيب است.

روى اين حساب دانشمندان معتقدند هر قدر كهكشانها از ما دورتر باشند پس روى آنها بيشتر است.

گرچه نور كهكشانهاى دورتر به اندازه اى ضعيف است كه اندازه گيرى سرعت پس روى آنها ممكن نيست، اما در عين حال معتقدند زمينه هاى مساعد و اميد بخشى وجود دارد كه با پيشرفت و بهبود وسائل فنى سرانجام اندازه گيرى سرعت پس روى كهكشانهاى ديگر امكان پذير خواهد گرديد.

فرد هويل Fert Hoyle) نويسنده دانشمند مرزهاى نجوم مى گويد:

هر گاه چنين كارى (اندازه گيرى سرعتهاى پس روى

ص: 70

بيشتر) ممكن شود نتيجه چه خواهد بود؟ من چنين فكر مى كنم كه تقريباً همه منجمان بدون استثناء آماده براى اين پيشگوئى هستند كه سرعتهاى پس روى همچنان به افزايش خود ادامه مى دهند.

سپس در عبارت بعد اضافه مى كند كه اين موضوع شامل «سرعتهاى مافوق سرعت نور» مى شود. ولى اظهار تأسف مى كند كه: بررسى كامل تا سرعتهاى مافوق سرعت نور نيز «احتمالا» خارج از توانائى رصد مى باشد (صفحات 340 و 324).

همانطور كه ملاحظه مى فرمائيد در اينجا بحث درباره سرعتهاى مافوق سرعت نور در مورد انبساط كهكشانها است و اين خود مى رساند كه تئورى سرعت نهائى «نور» يك نظريه قاطع و مسلم نيست و ممكن است در پرتو اكتشافات آينده اين مطلب روشن شود كه حتى جسم خاكى در شرائط خاصى (نه در هر شرائطى) بتواند سرعتهاى مافوق سرعت نور داشته باشد و در اين صورت مشكل زمان در مسئله معراج حتى در صورتى كه مسير پيامبر ماوراء منظورمه شمسى بوده است حل خواهد گرديد.

ص: 71

و از نظر علم مانعى نخواهد داشت كه پيامبر سراسر پهنه آسمانها را در يك شب سير كرده باشد. (دقت كنيد).

ص: 72

ص: 73

آخرين بحث درباره معراج

چرا پيامبر به معراج رفت؟

* خرافات عجيب خاورشناسان در مسئله معراج.

* قرآن از روى اين حقيقت پرده برمى دارد.

* معراج و عظمت خيره كننده كواكب آسمان.

متأسفانه جريان معراج پيامبر صلى اللّه عليه و آله مانند بسيارى ديگر از جريانهاى صحيح تاريخى آميخته با خرافاتى شده است كه قيافه اصلى آنرا در نظر كسانى كه مطالعات كافى در اين قسمت ندارند ناپسند نشان داده است.

اين خرافات زائيده افكار منحط و آلوده افرادى است كه بر اثر بى بند و بارى در نقل حقايق تاريخى، يا افزودن سليقه هاى شخصى به اين حقايق، به اين صورت در آمده است، و هيچ بعيد نيست «دستهاى ناپاكى» نيز براى

ص: 74

دگرگون ساختن چهره حقيقى عقائد اسلامى، و غير علمى نشان دادن آنها، به اين موضوع كمك كرده باشد.

از جمله اين خرافات، پاره اى مطالب است كه درباره هدف معراج گفته مى شود و چنين وانمود مى گردد كه منظور نهائى از اين سفر شبانه و سير فضائى بار يافتن به دربار خداوند و مشاهده او بر بالاى كرسى مخصوصش بر فراز عرش بوده است!

جالب اين است كه نوشته هاى خاورشناسان خيرانديش! و به اصطلاح دانشمند! نيز از اين خرافات خالى نيست، حتى خرافاتى در لابلاى عبارات آنها در اين بحث ديده مى شود كه هيچ معلوم نيست از چه منبعى گرفته اند؟

مثلا جان ديون پورت نويسنده كتاب «محمد و قرآن» در بحث معراج چنين مى نويسد:

«محمد» پس از وارد شدن به آسمان اول، جمعى از فرشتگان را به صورتهاى مختلفى مشاهده نمود. به اين بيان كه دسته اى از آنها به صورت انسان بودند، و دسته ديگرى به صورت پرندگان، و سايرين به صورت حيوانات

ص: 75

مختلف. ميان پرندگان خروس بى اندازه بزرگى را مشاهده نمود كه پر و بالش مانند برف سفيد بود! همه فرشتگان از زمين آمده بودند تا براى حيواناتى كه اينجا زندگى مى كنند شفاعت كنند!

بالاخره مسافرين وارد محلى شدند كه درخت «طوبى» در آنجا بود و سرحد «باغ لذائذ» (بهشت) را نشان مى داد، ميوه هاى اين درخت بقدرى بزرگ بود كه براى تغذيه همه موجودات در مدت طولانى كافى بود!

در اينجا به سد و مانعى برخوردند كه براى هيچ مخلوق فناپذيرى قابل عبور نبود، و اينجا نقطه اى است كه آسمان را از «كرسى خداوند متعال» جدا مى كند! ... بالاخره اجازه تقرب به حضور يافت و تا جائى رفت كه به اندازه دو كمان (1) تا عرش خدا بيشتر


1- گويا اين مطلب را خواسته است از آيه ثم دنى فتدلى فكان قاب قوسين اوادنى استفاده كند در حالى كه به عقيده محققين اين آيه مربوط به ملاقات پيامبر با فرشته وحى( جبرئيل) مى باشد و قرائن موجود در آيات سوره نجم نيز اين معنى را تأييد مى كند ..

ص: 76

فاصله نداشت! ...»(1)

همانطور كه ملاحظه مى فرمائيد اين نويسنده غربى دراين عبارت براى خداوند كرسى خاصى برافراز آسمانها تعيين كرده، و پيامبر اسلام «ص» را با تشريفات عجيبى تقريباً تا دومترى آن كرسى عجيب پيش برده است!

اگر بعضى از نوشته هاى اين نويسنده در اين قسمت دو پهلو و قابل تفسير باشد نوشته هاى نويسنده كتاب «محمد پيغمبرى كه از نو بايد شناخت» كاملا بى پرده و روشن و غير قابل تفسير است. او مى نويسد:

در آخرين آسمان، پيامبر به خداوند به قدرى نزديك شد كه صداى قلم خداوند را مى شنيد! و مى فهميد كه خدا مشغول نگاهدارى حساب افراد مى باشد! ولى با اين كه صداى قلم خدا را مى شنيد او را نمى ديد. زيرا هيچ كس نمى تواند خداوند را ببيند ولو پيغمبر باشد. هنگامى كه محمد از نزد خداوند مرخص شد كه به زمين برگردد دوازده فرمان يافت، همان گونه كه موسى


1- محمد و قرآن صفحه 37 چاپ سوم ..

ص: 77

ده فرمان دريافت كرده بود و مأمور گرديد كه آنها را به مسلمانان ابلاغ كند(1).

اين نوسنده نيز براى خداوند محل «امن و امانى» در گوشه دنجى از آسمانها در نظر گرفته، تا وظيفه بسيار سنگين خود يعنى نوشتن اعمال بندگان را در آن محل آرام با خيال راحت انجام دهد!

سپس پيامبر را تا بارگاه او پيش برده بقدرى كه صداى قلم خدا را شنيده كه «قژژژ ... بروى كاغذ كشيده مى شد» اما متأسفانه خودش را نتوانسته است ببيند (معلوم نيست خدائى كه قلم دارد و دست و پا دارد چرا قابل مشاهده نبوده است!) سپس او را با دوازده فرمان از حضور وى مرخص نموده و به زمين آورده است!

نمى دانيم اين خاورشناسان، اين نويسندگان، اين افراد باصطلاح محقق و دانشمند، چرا گاهى مرتكب اشتباهات بزرگ و غير قابل اغماضى مى شوند، مثلا معلوم نيست آنها


1- « محمد پيغمبرى كه از نو بايد شناخت» صفحه 125..

ص: 78

اين لاطائلات و خرافات را از كجا گرفته اند، و چگونه به خود اجازه داده اند آنها را به عنوان تاريخ زندگى پيامبرى اسلام «ص» و عقائد مسلمانان منعكس سازند.

آيا به عقيده شما آنها در اين كار «حسن نيت» داشته اند و مى خواسته اند به تاريخ اسلام و مسلمين خدمت كنند؟! ... و خدا داناتر است ...

قرآن از روى اين حقيقت پرده بر مى دارد

در هر حال بهترين سند زنده و دست نخورده براى درك هدف اصلى معراج پيغمبر «ص» و براى درك همه حقايق اسلامى همين قرآن مجيد است.

ما مى توانيم هدف اين سير شبانه را به خوبى از آيات قرآن اسنباط كنيم، هدفى كه كاملا با موازين علمى و منطقى سازگار است.

با اين كه آيات اصلى مربوط به معراج در قرآن به ده آيه نمى رسد، در عين حال در دو آيه هدف معراج توضيح داده شده است:

ص: 79

در سوره «اسراء» آيه اول چنين مى خوانيم: «سبحان الذى اسرى بعبده ليلا من المسجد الحرام الى المسجد الاقصى الذى باركنا حوله لنريه من آياتنا؛ منزه است خدائى كه بنده خود را شبانه

از مسجد الحرام به مسجد اقصى، همان مسجدى كه اطراف آن را پر بركت ساختيم، برد تا آيات خويش را به او نشان دهيم».

در اين آيه هدف اين سير شبانه را مشاهده آثار عظمت خداوند در جهان بالا معرفى نموده و در آيه 18 سوره «النجم» مى فرمايد: «لقد راى من آيات ربه الكبرى؛ پيامبر در اين سفر، آيات بزرگ خدا را مشاهده نمود».

از اين دو آيه بخوبى برمى آيد كه هدف اين سير فضائى بار يافتن به بارگاه سلطنت خداوند، يا شنيدن صداى قلم او، يا مشاهده جمالش نبوده است.

اصولا به عقيده ما مسلمانان خداوند محل خاصى ندارد، او در همه جا و در تمام جوانب عالم هست «اينما تولوا فثم وجه اللّه؛ به هر سو رو كنيد خدا در آنجاست، و هو معكم اينما كنتم؛ هر كجا كه باشيد خدا با شماست».

ص: 80

خداوند بارگاه و كرسى مخصوصى برفراز آسمانها ندارد بلكه كرسى حكومت او سرتاسر جهان هستى است: «وسع كرسيه السموات و الارض؛ كرسى او به وسعت آسمانها و زمين مى باشد»، يعنى منظور از «كرسى» چيزى جز مجموعه جهان پهناور آفرينش نيست (1).

بنابراين منظور از معراج همان مشاهده آثار عظمت خدا در جهان بالا بوده است، تا قلب نورانى پيامبر در پرتو مشاهده اين آثار حيرت انگيز، نورانى تر گردد، و فكر و روح بلند او وسيعتر شود، و براى رهبرى و هدايت خلق به سوى خدا، آمادگى بيشترى پيدا كند.

معراج و عظمت خيره كننده كواكب آسمان

آن روز كه اين آيات نازل گرديد، و از اين سفر عجيب پيامبر خبر داد، هنوز عظمت آسمانها و كرات عظيم جهان بالا دست بر كسى روشن نبود، معلومات آن روز غالب مردم


1- بعضى معتقدند منظور از« عرش» نيز مجموعه جهان ماوراى عالم ماده است..

ص: 81

درباره آسمانها محدود به همان بود كه با چشم خود مى ديدند: گنبدى نيلگون، نقطه هائى درخشان كه مانند ميخهائى از طلا و نقره در گرداگرد آن كوبيده شده، و دو گوى كوچك و زيبا كه يكى درخشنده تر و ديگرى كم نورتر آن را زينت مى داد و منظره شاعرانه خاصى به آن بخشيده بود به چشم مى خورد! ...

در آن روز آسمان با آنهمه عظمت و شگفتيها در چشم بعضى بقدرى كوچك جلوه كرده بود كه شايد در نظر آنها سفر پيامبر براى ديدن آن آثار مختصر به زحمتش نمى ارزيد!

اما امروز ... امروز با پيشرفت دانشهاى نجومى و فضائى، و كشف وسايل جديد مطالعه ستارگان و كهكشانها و سحابيها و عوالم دور دست، اهميت اين سير فضائى كاملا آشكار مى گردد و عظمت اين تعبير قرآن (لقد رأى من آيات ربه الكبرى؛ پاره اى از آيات و نشانه هاى بزرگ پروردگار خود را مشاهده نمود) كاملا روشن مى شود!

ص: 82

***

بد نيست در اينجا گوشه بسيار كوچكى از آنچه اكتشافات دانشمندان امروز درباره عظمت آسمانها مى گويد به عنوان نمونه اشاره كنيم.

علم امروز مى گويد:

1- خانواده منظومه شمسى ما تا آنجا كه مى دانيم از يك مركز (خورشيد) و 9 سياره و 31 قمر كه به دور سيارات آن در گردشند تشكيل يافته، با اين كه كره مسكونى ما جزو اين خانواده است و بر اثر نزديكى به ساير سيارات و اقمار اين خانواده امكانات فراوانى براى مطالعه درباره آنها داريم، ولى باز اطلاعات ما درباره ساير اعضاى خانواده منظومه شمسى بسيار ناچيز است.

زيرا همين خانواده باصطلاح كوچك و فقير آسمانى بقدرى بزرگ است كه اگر فى المثل بخواهيم با همان وسائلى كه در سالهاى اخير يك ايستگاه فرستنده را سالم در ماه فرود آورد (و تقريبا سه شبانه روز در راه بود) به دورترين عضو اين خانواده «سياره پلوتون» سرى بزنيم و باصطلاح صله رحمى بجا آوريم، 250 سال! وقت لازم

ص: 83

است كه اين سركشى دوستانه و صله رحم انجام پذيرد و تصديق مى كنيد به زحمتش نمى ارزد، مگر اين كه پيشرفت علم، وسائل سريعتر و مجهزترى در اختيار ما بگذارد.

در كرات منظومه شمسى مسلماً مناظر شگفت انگيز فراوانى است كه شبحى از آن در پشت تلسكوبهاى عظيم امروز به چشم ما مى خورد؛ كانالهاى منظم و عجيب كره مريخ حلقه هاى

زيبا ودرخشان و خيال انگيز زحل قيافه مرموز زهره كه هميشه در پشت ابرهاى ضخيم و انبوهى پوشيده شده است، همه از اين مناظر مسحور كننده است.

به احتمال قوى در بعضى از اين كرات موجودات زنده اى وجود دارد و حتى احتمال مى رود در پاره از آنها موجودهاى زنده اى باشند با تمدنى عاليتر و افكارى درخشانتر از مردم كره زمين كه بر كم فكرى و كودنى ما تأسف بخورند!، ولى متأسفانه هنوز اطلاعات دقيقى در اين زمينه ها در دست نداريم!

حتى اطلاعات ما از همسايه ديوار به ديوارمان «كره مريخ و زهره» بسيار ناچيز و اسف انگيز است.

ص: 84

2- «خورشيد» آنطور كه بنظر مى رسد يك گوى درخشان نيست؛ بلكه كره عظيمى است كه يك ميليون و سيصد هزار مرتبه از زمين بزرگتر مى باشد: درجه حرارت در سطح خورشيد در حدود شش هزار درجه و در مركز آن از يك ميليون درجه هم تجاوز مى كند، و با وجود همه اينها خورشيد يكى از ستارگان كوچك يا متوسط عالم بالاست و كراتى در آسمان وجود دارد كه هزاران مرتبه از خورشيد ما بزرگتر و پرنورترند ولى چون از ما فوق العاده دورند به صورت يك ستاره معمولى «يا يك ميخ درخشان!» خودنمائى مى كنند!

جالب توجه اين كه طبق تحقيقات اخير دانشمندان از هر سيصد ستاره كه در «كهكشان ما» وجو دارد يك ستاره با جرمى بزرگتر از دو برابر خورشيد مى باشد، و با در نظر گرفتن اين كه مجموع اختران كهكشان را سى هزار ميليون ستاره تخمين زده اند ثابت مى شود تنها در همين كهكشان ما 150 ميليون ستاره بزرگتر از خورشيد وجود دارد!(1)


1- به كتاب« مرزهاى نجوم» مراجعه شود..

ص: 85

3- نكته ديگرى از عظمت جهان بالا اين كه همانطور كه گفتيم طبق تحقيقات دانشمندان فلكى امروز جهان باسرعت عجيبى در حال گسترش است. مثلا توده كهكشان «شجاع» در هر ثانيه! شصت هزار كيلومتر ازما دور مى شود، يعنى تنها در نيم ساعت كه شما مشغول مطالعه اين صفحات هستيد، اين كهكشان بيش از يكصد ميليون كيلومتر از ما فاصله گرفته است.(1)

در اينجا بار ديگر اين تعبير پر معنى قرآن را «لقد رأى من آيات ربه الكبرى؛ پيامبر گوشه اى ازآيات و نشانه هاى بزرگ خدا را در شب معراج ديد» يادآور شده و بحث خود را درباره مسئله معراج به همين جا پايان مى دهيم.


1- به كتاب« مرزهاى نجوم مراجعه شود..

ص: 86

ص: 87

شقّ القمر

اشاره

ص: 87

ص: 89

يكى ديگر از مسائل جنجالى و پر سرو صدا مسئله «شق القمر» است كه حتى با ادبيات و اشعار ما هم آميخته شده.

اين مسئله از جهات گوناگونى مورد بحث قرار مى گيرد:

1- آيا راست است كه پيامبر اسلام «ص» براى اثبات صدق ادعاى خود در برابر مخالفان، پس از آن كه تقاضاى يك اعجاز فوق العاده كردند اشاره به كره ماه نمود و اين كره با آن عظمتى كه دارد دو نيم گشت و سپس التيام پيدا نمود؟!

2- آيا او با اين كار تصرف در افكار و اذهان حاضران نمود و چنان در فكر آنها نفوذ كرد كه آنها تصور كردند چنان

ص: 90

عملى انجام شده، و يا حقيقتاً اين كره آسمانى به دو قسمت گرديده و سپس به هم پيوست؟!

3- آيا از نظر علوم روز چنين موضوعى امكان پذير است كه كره اى با آن بزرگى به وسيله نيروى مرموزى از هم شكافته گردد؟ و تازه اگر شكافتن آن توجيه گردد، التيام چگونه توجيه خواهد شد؟

4- آيا از نظر تاريخى اگر چنين موضوعى رخ داده باشد، نمى بايد در كتب تواريخ غير مسلمانان به عنوان يك واقعه مهم قيد شود؟

5- آيا اصولا از نظر مدارك و منابع اسلامى مسئله شق القمر در رديف مسائل قطعى است، يا در ميان دانشمندان اسلام نيز مورد اختلاف و گفتگو است؟

***

تصور مى كنيم قبل از هر چيز بايد به پاسخ قسمت اخير بپردازيم و نخست وضع اين مسئله را از نظر منابع اسلامى مورد بررسى قرار دهيم.

البته بايد اعتراف كرد، اين مسئله، هموزن مسئله معراج

ص: 91

هم نيست، و در رديف ضروريات مذهبى ما كه انكار آن ملازم با انكار اصول عقائد اسلامى باشد نمى باشد؛ بلكه از مشهوراتى است كه جمع قابل توجهى از دانشمندان اسلام (اعم از شيعه و اهل تسنن) به آن معتقدند.

شهرت اين مسئله تا آن اندازه است كه حتى در ادبيات عربى و فارسى ما اثر گذاشته و در نظم و نثر شعرا و نويسندگان، آثار آن ديده مى شود.

منظور ما هم در اين بحث اين نيست كه اين مسئله را بيش از آن مقدار كه هست جلوه دهيم و از ضروريات اسلام معرفى نمائيم.

بلكه منظور اين است اثبات كنيم كه قبول اين موصوع نه با قوانين و اصول ثابت علمى منافات دارد، و نه با استدلالات فلسفى، و نه با منابع ديگر مذهبى.

اكنون اجازه دهيد قبلا وضع اين مسئله را از نظر «قرآن» «حديث» و «كلمات دانشمندان اسلام» روشن سازيم و سپس به بحث در پيرامون اشكالات و ايرادات و طرق حل آن بپردازيم.

ص: 92

ص: 93

شق القمر و قرآن

از قرآن مجيد «تنها» در آيه دوم تا چهارم سوره «قمر» به اين موضوع اشاره شده است، در اين آيات چنين مى خوانيم: «اقتربت الساعة وانشق القمر. و ان يروا آية يعرضوا و يقولوا سحر مستمر. و كذبوا و اتبعوا هوائهم و كل امر مستقر؛ رستاخيز نزديك گرديده و ماه شكافته شد، و هنگامى كه نشانه اى «اعجازى» ببينند روى مى گردانند و مى گويند سحر شديدى است، آنها (پيامبر و آيات او را) تكذيب مى كنند و از هوسهاى خود پيروى مى كنند، و هر كارى محفوظ و ثابت مى ماند (و جزاى آن دامنگير صاحبش مى شود)».

بعضى از دانشمندان در دلالت اين آيات بر مسئله

ص: 94

شق القمر ترديد دارند و معتقدند اين آيات ارتباطى به مسئله «شكافتن ماه» به عنوان يك «معجزه» ندارد؛ بلكه ممكن است مسئله انشقاق قمر كه در آيه به آن اشاره شده يكى از آثار رستاخيز باشد همانطور كه در آيات بسيارى از قرآن تصريح گرديده كه آغاز رستاخيز با حوادث فوق العاده اى در همه جهان هستى همراه است مانند «اذا الشمس كورت و اذا النجوم انكدرت ...؛ هنگامى كه آفتاب تاريك شود و ستارگان پراكنده شوند ...»(1)

ولى اين تفسير از چند جهت قابل ايراد است:

1- آيه دوم از آيات بالا مى گويد: «و هر گاه نشانه اى ببينند روى مى گردانند و مى گويند سحرى است مستمر و شديد» ظاهر اين جمله اين است كه مسئله انشقاق قمر به عنوان اعجاز و نشانه اى از صدق دعوى پيامبر «ص» انجام شده است، و بعضى از مخالفان او حتى در برابر اين موضوع نيز تسليم نشده، به لجاجت خود باقى ماندند، بديهى است


1- سوره تكوير..

ص: 95

اين جمله نمى تواند ارتباطى با حوادث رستاخيز داشته باشد.

2- جمله «انشقت»: (شكافته شد) فعل ماضى است و دلالت بر وقوع اين حادثه قبل از نزول اين آيه دارد، گرچه استعمال فعل «ماضى» در معنى «مضارع» نيز احيانأ در قرآن مجيد و ساير عبارات ديده مى شود ولى مسلماً اين گونه استعمالها بر خلاف ظاهر و بر خلاف معنى اصلى كلمه است و بدون دليل خاص نمى توان جمله ماضى را به صورت مضارع معنى نمود.

3- غالب مفسران اسلام (اعم از شيعه و اهل تسنن) نيز معتقدند كه آيه مربوط به حوادث آغاز رستاخيز (اشراط الساعة) نيست، بلكه مربوط به حادثه شق القمر و به عنوان يك اعجاز است. شأن نزولى كه غالباً براى آيه ذكر كرده اند نيز با همين معنى موافق است.

«فخر رازى» مفسر معروف مى گويد:

المفسرون باسرهم على ان المراد ان القمر انشق، ودلت الاخبار الصحاح عليه، وامكانه لا شك فيه، وقد اخبر عنه الصادق فيجب اعتقاده، و حديث «الخرق والالتيام»

ص: 96

حديث اللئام وقد ثبت جواز الخرق و التخريب على السماوات.

يعنى: «عموم مفسران معتقدند كه مراد از آيه اين است كه ماه شكافته گرديد و روايات صحيحى نيز به آن معنى دلالت دارد، امكان عقلى اين موضوع نيز جاى ترديد نيست، و از طرفى پيامبر صادق و راستگو خبر از آن داده بنابراين با توجه به امكان عقلى آن بايد آن را پذيرفت.

اما داستان عدم امكان خرق و التيام در افلاك (طبق عقيده طرفداران هيئت بطلميوس) مطلبى بى اساس و غير علمى است، زيرا با دلائلى عقلى اثبات شده كه خرق و تخريب در آسمانها كاملا ممكن است.»(1)

مفسر بزرگ ما مرحوم «طبرى» در كتاب تفسير معروف خود «مجمع البيان» مى گويد: «مفسران اين آيه را مربوط به معجزه شق القمر در زمان پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله مى دانند» او تنها كسى را كه در صف مخالفان اين عقيده


1- به تفسير كبير فخر رازى، ذيل آيه شريفه مراجعه شود..

ص: 97

نقل مى كند سه نفر از قدماى مفسرين بنام «عطا» و «حسن» و «بلخى» مى باشند.

***

اشكال ديگرى كه ممكن است بر اين تفسير اول وارد گردد اين است كه اگر مسئله انشاقق ماه مربوط به علائم رستاخيز باشد، پيوند دو جمله «اقتربت الساعة» و «انشق القمر» روشن خواهد بود زيرا معنى مجموع آن چنين مى شود: «رستاخيز نزديك مى گردد و ماه شكافته خواهد شد» ...

ولى اگر جمله مربوط به معجزه «شق القمر»؛ باشد پيوند و ارتباط دو جمله مزبور مبهم و نامفهوم خواهد بود.

اين ايراد را از دو راه مى توان پاسخ داد:

1- آيات بسيارى از قرآن تأكيد مى كند كه قيامت و رستاخيز چندان دور نيست، چرا مردم از آن غفلت دارند (اقترب للناس حسابهم و هم فى غفلة معرضون)(1)


1- سوره انبيا، آيه 2..

ص: 98

با توجه به اين معنى ارتباط دو جمله فوق روشن مى گردد، زيرا مفهوم آيه چنين مى شود: با اين كه رستاخيز دور نيست و از طرفى معجزه روشنى مانند شق القمر مى بينيد چرا در پيمودن راه خطا اصرار ميورزيد و ايمان نمى آوريد.

2- گذشته از پاسخ فوق از بعضى روايات استفاده مى شود كه خود قيام پيغمبر اكرم صلى اللّه عليه و آله به عنوان آخرين سفراى الهى، يكى از نشانه هاى نزديكى رستاخيز و قيامت است (البته نسبت به مجموع عمر انسان بر روى كره زمين) چنانكه از آن حضرت نقل شده كه فرمود: «انا والساعة كهاتين- واشار الى اصبعيه-!؛ من و رستاخيز مانند اين دو هستيم، و اشاره به دو انگشت خود فرمود».

به اين ترتيب نزديك شدن روز رستاخيز كه در جمله «اقتربت الساعة» به آن شاره شده، و با انشقاق قمر كه معجزه پيامبر «ص» است تناسب كامل خواهد داشت.

از مجموع بيانات فوق چنين نتيجه مى گيريم كه آيات اول سوره «قمر» بيشتر در همين معنى معروف «اعجاز شق القمر» ظهور دارد تا معانى ديگر.

ص: 99

شق القمر در منابع حديث

در منابع حديث شيعه و اهل تسنن روايات فراوانى هم درباره اصل وقوع اين معجزه، و هم درباره ارتباط آيه با آن نقل شده است.

محدثان اهل تسنن حديث شق القمر را از راويان زير در كتب خود نقل كرده اند:

1- انس بن مالك

2- حذيفة بن يمان

3- عبداللّه بن مسعود

4- عبداللّه بن عمر

5- عبداللّه بن عباس

6- جبير بن مطعم

«بخارى» محدث معروف اهل سنت در كتاب خود كه معتبرترين منابع حديث آنان محسوب مى شود اين حادثه را از «انس» و «ابن عباس» نقل مى كند.

احمد حنبل يكى از ائمه چهارگانه تسنن نيز آن را از «انس» و «عبداللّه بن مسعود» نقل نموده است، و عده ديگر

ص: 100

از دانشمندان آنها در كتب خود به نقل اين حديث پرداخته اند.

در منابع حديث شيعه نيز در بحارالانوار (در جلد ششم باب المعجزات السماوى) و در بسيار از كتب ديگر، احاديث متعددى در اين زمينه نقل شده است.

خلاصه اگر دعوى تواتر در اين حديث نشود لااقل از احاديث مشهور ميان شيعه و اهل سنت است.

مى گويند: «حذيفه» اين حديث را در حضور جمع كثيرى در مسجد مدائن نقل كرد و هيچ كس بر او ايراد نگرفت با اين كه بسيارى از آنها عصر پيامبر «ص» را درك كرده بودند، بعضى اين سكوت را يك نوع «تواتر» تلقى كرده اند، اما اين سخن خالى از ايراد نيست.

اما مضمون حديث

آنچه از اكثر روايات اين باب برمى آيد بطور خلاصه چنين است:

«در آغاز بعثت پيامبر «ص» و به درخواست مشركان؛

ص: 101

اين معجزه بوقوع پيوست، با يك نيروى مرموز ماه به دو قسمت گرديد و دوباره به حال اول بازگشت».

ولى لزوماً يادآور مى شود كه اين مسئله نيز مانند مسئله معراج از دستبرد خيالبافان و جاعلان حديث مصون نمانده و پيرايه هاى فراوانى به آن بسته اند، مانند مطلب بى اساسى كه در افواه عوام مشهور است كه نيمى از ماه به پائين آمد و از آستين آن حضرت گذشت، اين مطلب در

هيچ يك از كتب احاديث شيعه و سنى نيامده و صرفاً ساخته افكار پاره اى از خيالبافان عوام مى باشد.

ص: 102

ص: 103

شق القمر از نظر علوم روز

اشاره

قبل از هر چيز اين سؤال در اين بحث پيش مى آيد كه وقوع انشقاق و شكاف در اجرام آسمانى اصولا امكان پذير است يا «علم» بكلى آن را محال مى داند؟!.

پاسخ اين سؤال را علم با صراحت مى گويد و آن اين كه: امكان و وقوع چنين حادثه اى نه تنها محال نيست بلكه بارها نمونه هاى آن مشاهده شده است، منتها نيازمند به عوامل خاصى مى باشد.

به عبارت ديگر: در دستگاه منظومه شمسى و كرات و كواكب ديگر كراراً انشقاقها و انفجارهائى روى داده است.

ص: 104

براى نمونه چند مورد از مواردى كه در درون منظومه شمسى رخ داده است در زير از نظر خوانندگان گرامى مى گذرانيم:

1- آستروئيدها:

آستروئيدها قطعات سنگهاى عظيم آسمانى هستند كه به دور منظومه شمسى در گردشند، و گاهى از آنها به «كرات كوچك» و «شبه سيارات» نيز تعبير مى كنند، بزرگى بعضى گاهى چنانست كه قطر آن به 25 كيلومتر مى رسد. ولى غالباً خيلى كوچكتر از اين مقدار است.

البته آنها ربطى به «شهابها» كه بعداً به آنها اشاره مى شود ندارند.

دانشمندان عقيده دارند «آستروئيدها» بقاياى سياره بزرگى هستند كه در مدارى ميان «مدار مريخ» و «مدار مشترى» در حركت بوده، سپس بر اثر عوامل نامعلومى منفجر و شكافته شده است.

تاكنون بيش از 5 هزار آستروئيد كشف و مشاهده

ص: 105

گرديده، و عده زيادى از آنها كه بزرگتر هستند نامگذارى، و حجم، و مقدار، و مدت حركت آنها به دور خورشيد محاسبه شده است.

بعضى از فضاشناسان براى آستروئيدها اهميت خاصى قائلند و معتقدند مى توان از آنها به عنوان پايگاهى براى مسافرت به نقاط دور دست فضا استفاده نمود.

اين يك نمونه از انشقاق در اجرام آسمانى است.

2- شهابها

شهابها سنگهاى ريز سرگردانى هستند كه با سرعت سرسام آورى در اطراف خورشيد در مدار خاصى در گردشند، و گاهى مسير آنها با مدار كره زمين تقاطع پيدا مى كند و جذب به سوى زمين مى شوند.

اين سنگ هاى كوچك بر اثر شدت برخورد با هوائى كه زمين را احاطه كرده، بخاطر همان سرعت سرسام آورى كه دارند داغ و برافروخته و مشتعل مى شوند و به صورت يك خط نورانى زيبا در لابلاى جو زمين خودنمائى كرده، سپس

ص: 106

نابود مى گردند.

مدار گردشى شهابها با مدار كره زمين در دو نقطه تماس دارد و لذا در مرداد ماه و آبان ماه كه دو نقطه تصادم دو مدار است شهاب بيشتر ديده مى شود.

دانشمندان مى گويند اينها بقاياى ستاره هاى دنباله دارى است كه بر اثر حوادث نامعلومى منفجر و از هم «شكافته» شده است.

اين هم نمونه ديگرى از انشقاق دركرات آسمانى است.

3- پيدايش منظومه شمسى

طبق عقيده «لاپلاس» و بسيارى ديگر از دانشمندان فلكى پيدايش منظومه شمسى نتيجه وقوع يك «انشقاق» عظيم است كه در كره خورشيد رخ داده است، چه اين كه همه اين سيارات و مركز آن كه خورشيد مى باشد در آغاز توده واحدى بوده اند و سپس هر يك تدريجاً از آن جدا گرديده است.

ص: 107

منتها در اين كه عامل اين جدائى و انشقاق چه بوده؟ در ميان دانشمندان فلكى اختلاف نظر است.

«لاپلاس» عامل اين جدائى را نيروى «گريز از مركز» در مناطق استوائى خورشيد مى داند، به اين معنى كه در آن هنگام كه خورشيد توده گاز سوزانى بود و به دور خود گردش مى كرد، سرعت اين گردش در منطقه استوائى آن طبعاً بيش از ساير نقاط بود و همين سرعت گردش نيروى گريزى بيش از نيروى جاذبه در آن قسمت به وجود آورد و سبب شد كه قطعاتى از آن جدا گرديده در فضا پراكنده شوند و به دور مركز اصلى به گردش درآيند. ولى تحقيقات جمعى از دانشمندان كه پس از لاپلاس روى كار آمدند منتهى به فرضيه ديگرى شده كه عامل اين

جدائى را وقوع جزر و مدهاى شديد در سطح خورشيد بر اثر عبور يك ستاره عظيم از نزديكى آن مى داند.

به اين معنى كه در ميلياردها سال پيش مسير يكى از كرات عظيم آسمان از نزديكى كره خورشيد اتفاق مى افتد و سطح كره خورشيد تحت تأثير جاذبه شديد آن قرار مى گيرد و جزرو مدهاى عظيمى همچون امواجى كه بر اثر سقوط قطعه

ص: 108

سنگ عظيمى در يك اقيانوس به وجود مى آيد در سطح خورشيد ظاهر مى گردد، بر اثر آن قطعاتى از آن، يكى پس از ديگرى به خارج پرتاب شده، به دور كره اصلى به گردش در مى آيند.

طرفداران اين فرضيه گويا حركت وضعى خورشيد را در آن روز كافى براى توجيه فرار قطعاتى از آن نمى دانند، ناچار دست به سوى اين فرضيه دراز كرده اند.

در هر حال جدا شدن كرات منظومه شمسى از كره خورشيد طبق هر دو نظريه مسلم است، تنها تفاوت در عامل اصلى اين جدائى مى باشد، بنابراين، هر دو در اين قسمت مشتركند كه امكان وقوع انشقاق و تجزيه را در كرات منظومه شمسى به روشنى پذيرفته اند.

از مجموع بيانات فوق نتيجه مى گيريم كه اصل وقوع انشقاق در كرات آسمانى- مخصوصاً منظومه شمسى- امر محالى نيست كه علم آن را انكار كند؛ بلكه اساس هيئت جديد در بسيارى از موارد بر آن نهاده شده است.

ولى بديهى است اين امر در هر يك از كرات صورت

ص: 109

گيرد نياز به نيروى عظيمى دارد كه در پاره اى از موارد (طبق فرضيه هاى موجود) شناخته شده، مانند عامل جدائى سيارات منظومه شمسى از خورشيد، و در پاره اى از موارد شناخته نشده و همچنان به صورت مرموز باقى مانده است، مانند انفجار كره اى كه در مدار ميان مريخ و مشترى در گردش بوده و به «آستروئيدها» و شبه سيارات كوچك تقسيم شده است.

در مورد شق القمر نيز مسلماً عامل مرموزى در كار بوده كه توانسته است چنان اثرى را از خود بگذارد و با توجه به اين كه هر كس مسئله شق القمر را عنوان نموده نقش استمداد پيامبر «ص» را از نيروى مافوق طبيعى و غير عادى مؤثر دانسته، روشن مى شود كه هيچ كس

نخواسته است ادعا كند كه پيامبر تنها با همين نيروى عادى بشرى اين كار را انجام داده است تا علم، حاضر به پذيرفتن آن نباشد، بنابراين از اين نظر هم چيزى برخلاف علم نخواهد بود.

تنها يك مسئله باقى مى ماند و آن مسئله التيام كامل اجزاء قمر پس از انشقاق مى باشد. اين موضوع در كرات

ص: 110

منظومه شمسى نيز نظائرى دارد چه اين كه مى دانيم بسيارى از ستاره هاى دنباله دار كه نخست از خورشيد جدا شده اند و در مدار خاصى دور آن در گردشند نظر به اين كه مدار بيضى مانند آنها به دور خورشيد چنان است كه در يك رأس اين بيضى، بسيار به خورشيد نزديك مى شود، گاهى تحت تأثير جاذبه عظيم خورشيد واقع گرديده به سوى آن جذب شده و براى هميشه به مادر خود مى پيوندند.

اين هم نيازمند به تذكر نيست كه اگر عامل جدائى شديد نباشد و انشقاق به صورت فوق العاده اى كه موجب پراكندگى كامل اجزاء باشد صورت نگيرد بازگشت قطعات جدا شده و التيام آنها به صورت اول تحت تأثير جاذبه همان اجزاء كاملا قابل توجيه است.

زيرا مى دانيم هر دو جسم يكديگر را طبق فرمول معروف نيوتن جذب مى كنند و هر قدر فاصله آنها كمتر، و يا جرم آنها بيشتر باشد اثر اين جاذبه زيادتر خواهد بود(1).


1- قانون معروف نيوتن مى گويد:« هر دو جسم يكديگر را به نسبت مستقيم جرمها و به نسبت معكوس مجذور فاصله جذب مى نمايند»..

ص: 111

بنابراين با كم بودن فاصله خيلى زود به هم نزديك و پيوسته خواهند شد، و اين ايراد نيز حل خواهد گرديد.

اين از نظر هيئت جديد، اما از نظر هيئت قديم و امتناع خرق و التيام در افلاك نه گانه و اجرام فلكى از نظر اين كه اصل آن امروز ابطال شده نيازى به بحث درباره آن نمى بينيم.

از مجموع بيانات فوق چنين نتيجه مى گيريم كه در حادثه شق القمر مطلبى كه علم آن را محال بشمرد ديده نمى شود.

ص: 112

ص: 113

شق القمر از نظر تاريخ

تنها ايرادى كه در اين مسئله باقى مى ماند اين است كه اگر شق القمر حقيقتى داشت مى بايست با آن همه اهميتى كه دارد در تواريخ جهان ثبت گردد، در حالى كه چنين نيست، و نمى توان باور كرد چنان حادثه اى رخ داده باشد و همه مردم جهان (جز مسلمانان) از آن غافل مانده باشند.

ولى براى اين كه روشن شود اين ايراد تا چه اندازه قابل اهميت است بايد تجزيه و تحليلى در روى جهات مختلف اين مسئله صورت گيرد:

اولا- بايد توجه داشت كه ماه همواره در نيمى از كره زمين قابل رؤيت است نه در تمام آن بنابراين نيمى از مردم

ص: 114

روى زمين از اين حساب خارج خواهند شد.

ثانياً- در نيمى از همين نيمكره نيز همه مردم يا اكثريت قريب به اتفاق آنها از حوادثى كه در اجرام آسمانى رخ مى دهد غافل و بى خبرند، چون بعد از نيمه شب آنهاست و طبعاً در خوابند، به اين ترتيب تنها يك چهارم مردم جهان مى توانند از چنين حادثه اى باخبر شوند.

ثالثاً- هيچ مانعى ندارد كه در قسمت قابل توجهى از اين نقاط، آسمان ابرى و چهره ماه با ابر پوشيده باشد.

رابعاً- حوادث آسمانى در صورتى توجه افراد را جلب مى كند كه يا مانند صاعقه ها توأم با سرو صدا يا آثار فوق العاده ديگرى باشند، و يا مانند كسوف و خسوف همراه با كم شدن نور، آن هم براى كى مدت نسبتاً طولانى، در چنين صورتى البته نظرها را به خود جلب مى كند.

اما اگر كره ماه بدون مقدمه قبلى و بدون هيچ عكس العمل ديگر از قبيل كم شدن نور و مانند آن فقط براى چند لحظه انشقاق پيدا كرده، سپس التيام يابد كمتر نظرى را به خود جلب مى كند، آيا ما در شبهاى عادى كه ماه

ص: 115

مطابق معمول در آسمان مى درخشد هيچ به آن خيره مى شويم و در وضع آن كنجكاوى مى كنيم؟

آرى تنها دانشمندانى كه اجرام آسمانى و ماه را رصد مى كنند و يا كسانى كه تصادفاً چشم آنها به آسمان بيفتد از چنين جريانى ممكن است باخبر شوند، و عده اى ديگر را باخبر سازند.

بنابراين چنين حادثه اى آن طور كه در ابتدا تصور مى شود جلب توجه نمى كند، بخصوص اين كه مردم آن زمان آسمان و اجرام فلكى را و حوادث آن را نسبت به زمان ما كم اهميت تلقى مى كردند، و جهان بالا در نظر آنها اين قدر عظمت نداشت.

خامساً- وسائل ثبت مطالب تاريخى و نشر آن در آن زمان بسيار محدود بود. تعداد باسواد كم، كتابها خطى، و تعداد آن ناچيز، و مثل امروز نبود كه يك حادثه مهم، برق آسا به وسيله راديوها و مطبوعات و تلويزيون ها در سراسر جهان انتشار يابد.

سادساً- تاريخ گذشته آن طور كه بعضى از خوشبين ها

ص: 116

تصور مى كنند در تمام جهات روشن و آشكار نيست، بلكه مملو ازنقاط تاريك و مبهم است. مثلا «زردشت» يكى از شخصيتهاى معروف تاريخى است كه مركز نفوذ او قسمت مهمى از دنياى متمدن آن زمان بود، اما تاريخ او امروز از تمام جهات تاريك و مبهم است، تاريخ تولد، وفات، محل تولد و ساير مشخصات زندگى، حتى به عقيده بعضى، اصل وجود او مجهول و تاريك مى باشد!

جائى كه كشورهاى متمدن آن زمان در مورد حفظ و ضبط تواريخ مربوط به خود تا اين اندازه بى اعتنا باشند، تعجب ندارد اگر اروپائيان كه در آن زمان دوران تاريك «قرون وسطى» را مى گذراندند به ضبط چنين حادثه اى، در صورت اطلاع، علاقه خاصى نشان نداده باشند.

ما به طور قطع مى دانيم در طول تاريخ بشر صدها زلزله نابود كننده و طوفان وحشتناك رخ داده كه شهرها و آباديها وسيعى را ويران نموده است در حالى كه تاريخ همه آنها را ضبط نكرده و به خاطر ندارد.

با توجه به اين جهات از عدم ذكر اين حادثه در تواريخ

ص: 117

اسلامى زياد نمى توان تعجب نمود و آن را دليل بر عدم وقوع اين حادثه دانست.

اين بود خلاصه بحث در پيرامون مسئله «شق القمر» و ايرادات گوناگونى كه ممكن است در اطراف آن بشود.

ص: 118

ص: 119

وظايف كسانى كه در قطبين زندگى مى كنند

اشاره

ص: 120

ص: 121

آفتاب نيمه شب اسلام را به خطر انداخته!

چگونه ممكن است اسلام يك دين جهانى باشد، در حالى كه دستورهاى مهم آن مانند «نماز و روزه» در همه نقاط جهان قابل عمل نيست؟!

زيرا همه مى دانيم در منطقه قطب شمال و جنوب زمين، نقاطى هست كه طول شب و روز آن هر كدام به شش ماه! مى رسد، بديهى است كه در چنين نقاطى نه مى توان روزه گرفت و نه نمازهاى پنجگانه روزانه را به صورتى كه ما انجام مى دهيم مى توان انجام داد.

اين ايرادى است كه بارها در گوشه و كنار در مورد «جهانى بودن آئين اسلام» عنوان مى شود.

ص: 122

چندى قبل در يكى از مجلات معروف، اين ايراد با آب و تاب عجيبى به صورت زير مطرح شده بود:

«... آفتاب نيمه شب، اسلام را به خطر انداخته است! ...

اگر شما مسلمانان پاك اعتقادى هستيد و فرائض و اعمال مذهبى را به دقت به جا مى آوريد دعا كنيد هيچ گاه در ماه رمضان گذار شما به كشور «فنلاند» يا هر كشورى كه در نواحى قطبى قرار دارد نيفتد! زيرا بطورى كه مى دانيد آفتاب در ماه اوت (تقريباً مقارن مرداد ماه) در آنجا غروب نمى كند و همين موضوع در يكى از ماههاى رمضان گذشته قضيه بغرنجى براى علماى دانشگاه «الازهر» مصر پيش آورد ...

اكنون عده اى از مسلمانان در فنلاند زندگى مى كنند كه به علل مختلفى به آن سرزمين رفته اند، و چون در آنجا در ماه «اوت» آفتاب غروب نمى كند و يا به قدرى كم غروب مى كند كه در غيبت آن، فرصتى براى صرف يك غذاى حسابى نيست، از اين رو مسلمانان فنلاند در برابر «دو مسئله دشوار و حل نشدنى»! قرار گرفته اند:

ص: 123

و آن اين كه، آيا همه ماه رمضان را روزه بگيرند و بطور كلى در سراسر اين ماه مطلقاً از خوردن غذا امساك كنند؟ (اين كه نشدنى است) و يا اين كه يكى از مقدسترين وظائف مذهبى خود را نقض نمايند؟!

از اين جهت براى يافتن راه حل به مجتهدين و فقهاى مصرى (چون تابع مذهب تسنن بوده اند) مراجعه كرده، آنها هم هنوز راه حلى براى آن نيافته اند!!

اين بود خلاصه سخنى كه در مجله مزبور در چند سال پيش انتشار يافت، و هم اكنون نيز گاهگاه در پيرامون اين مسئله از ما سؤال مى كنند.

ص: 124

ص: 125

پاسخ

همانطور كه از توضيحات آينده روشن خواهد شد نه آفتاب نيمه شب «فنلاند» اسلام را به خطر انداخته، و نه لازم است مسلمانانى كه در آن نقاط هستند يك ماه تمام از خوردن غذا امساك نمايند، و به عبارت ديگر خودكشى كنند، و نه ضرورتى دارد كه وظيفه مقدس مذهبى خود يعنى «روزه» را نقض نمايند، و نه دانشمندان اسلام- اعم از شيعه و اهل تسنن- از حل چنين مسئله اى عاجز مانده اند، و نه صحيح است كه نام اين مسئله را يك مسئله «بغرنج و لاينحل» بگذاريم.

بلكه پاسخ اين مسئله را «فقها» صريحاً در كتابهائى

ص: 126

كه براى توضيح و بيان وظائف اسلامى نوشته اند، روشن ساخته اند. متنها دورى ايراد كنندگان و عدم تماس مستقيم آنها با دانشمندان دينى، اين مسئله را در نظر آنها به صورت يك مشكل لاينحل جلوه داده است.

بديهى است اين مشكل منحصر به «روزه» نيست در مورد «نماز» و بسيار از دستورهاى ديگر مذهبى نيز اين موضوع خودنمائى مى كند.

آيا مى توان تنها در يك ماه به خواندن چند ركعت نماز كه وظيفه يك روز است قناعت نمود؟ و يا در نقاطى كه طول اين روز به «شش ماه» تمام مى رسد، و به دنبال آن يك شب طولانى شش ماهه نيز هست، و در تمام مدت سال يك شبانه روز بيشتر وجود ندارد، تنها 17 ركعت نماز خواند؟!

ولى معلوم نيست چرا اين نويسنده، آفتاب نيمه شب فنلاند را تنها خطرى براى اسلام شمرده است. اگر (فرضاً) روزهاى طولانى شمال فنلاند يا مناطق ديگر قطبى دردسر و خطرى توليد كند منحصر به اسلام نيست، بلكه اين خطر

ص: 127

متوجه مراسم «روز يكشنبه» مسيحيان، و نماز و روزه يهوديان، و غير آنها نيز خواهد بود، زيرا در تمام مذاهب مراسمى وجود دارد كه به شب و روز و هفته و ماه مربوط است.

اما همانطور كه گفتيم اين مسئله از مدتها پيش در فقه اسلامى مطرح بوده و پاسخ آن را روشن ساخته اند، منتها چون ايراد كنندگان سرو كارى با اين گونه كتابها نداشته اند تصور مى كنند

همانطور كه اين مسئله براى خودشان بغرنج و پيچيده جلوه نموده، براى همه همين طور است.(1)

به هر حال پيش از تشريع پاسخ اين سؤال لازم است به سه نكته اشاره شود:


1- در كتاب معروف« عروة الوثقى» تأليف مرحوم علامه محقق يزدى كه از كتب معروف فتوى است و همه بزرگان متأخرين و معاصرين بر آن حاشيه نوشته اند، در كتاب« صوم» در مسئله 10، فصل 12، حكم اين مسئله صريحاً ذكر شده است ..

ص: 128

بهم خوردن شب و روز در مناطق قطبى

1- شبها و روزهاى طولانى و بيش از 24 ساعت تنها مربوط به كشور «فنلاند» و بعضى از نقاط ممالك «اسكانديناوى» نيست، بلكه كليه نقاطى كه بالاتر از «مدار 5/ 66 درجه» قرار دارند با چنين وضعى روبرو مى شوند.

به عبارت ديگر: در تمام نقاطى كه ميان مدار 5/ 66 و مدار 90 درجه كه نقطه اصلى «قطب شمال» يا «قطب جنوب» است قرار دارند در همه يا قسمتى از سال، شب و روزهاى طولانى وجود دارد.

و به هر نسبت كه از مدار 5/ 66 بالاتر برويم طول اين شب و روزها بيشتر مى شود. مثلا نقطه شمالى «فنلاند» كه تقريباً 70 درجه عرض شمالى واقع شده يك روز طولانى «شصت و چند روزه»! دارد كه از اوائل خرداد ماه شروع مى شود و تا اوائل مرداد ماه ادامه دارد و يك شب دو ماهه نيز دارد كه از اوائل آذرماه تا آخر ديماه طول مى كشد

ص: 129

(يعنى درست اين شب طولانى از نظر فصل در نقطه مقابل آن روز طولانى قرار دارد).

هنگامى كه به حدود مدار 74 درجه مى رسيم يك «روز سه ماهه» كه از اواسط ارديبهشت ماه تا اواسط مرداد ماه به طول مى انجامد ديده مى شود كه يك «شب سه ماهه»، از وسط پائيز تا وسط زمستان، نيز در قرينه آن قرار گرفته است. و به همين ترتيب هر چه بالاتر مى رويم بر طول اين شب و روز طولانى كه در فصل زمستان و تابستان است افزوده مى شود تا به نقطه قطب يعنى مدار 90 درجه مى رسيم.

قسمتى از كره زمين كه روى اين مدار واقع شده، در تمام ايام سال بجاى 365 روز ما، تنها يك شب و يك روز دارد كه هر كدام به مدت شش ماه! مى باشد.

ولى توجه داشته باشيد كه عدد شش ماه كاملا دقيق نيست، زيرا طول روز در نقطه قطب شمال «6 ماه و چند روز» و طول شب «6 ماه و چند روز كم» مى باشد و در نقطه قطب جنوب درست عكس آن است.

موعه نقاطى را كه در مافوق مدار 5/ 66 تا 90 درجه

ص: 130

قرار دارد «مناطق قطبى» مى نامند و سكنه اين نقاط در قطب جنوب صفر و در قطب شمال بسيار كم است كه از جمله قسمتى از شمال «فنلاند» و «سوئد» و «نروژ» و «روسيه» مى باشد.

اخيراً دسته هائى از دانشمندان براى مطالعات علمى به مناطق قطب شمال و جنوب مسافرت مى نمايند كه ساكنان موقت اين سرزمينها محسوب مى شوند.

ولى ترديدى نيست اگر يك نفر هم در آنجا زندگى نمايد يا براى يك سفر كوتاه به آنجا برود بايد حكم او از نظر دستورات اسلامى كه جنبه «جهانى» دارد و مخصوص به نقطه خاصى از كره زمين نيست روشن شود.

اما در نقاطى كه پائين تر از مدار 5/ 66 درجه قرار دارند در تمام مدت سال، شب و روز وجود دارند، منتها طول هر دو تنها در دو روز از سال (آغاز بهار و آغاز پائيز) مساوى و در بقيه ايام با هم تفاوت دارد كه تدريجاً كم يا زياد مى شود.

فقط در خط «استوا» كه در حكم كمربند زمين است در تمام مدت سال طول شب و روز هميشه مساوى، و

ص: 131

هر كدام معادل 12 ساعت مى باشد و كمترين تفاوتى در تابستان و زمستان ميان اين دو وجود ندارد.

شناسائى ظهر و نيمه شب در مناطق قطبى

2- نكته ديگرى كه توجه به آن در حل اين مسئله نهايت لزوم را دارد اين است در مناطقى كه آفتاب غروب نمى كند، و به اصطلاح آفتاب نيمه شب دارند، آفتاب در افق دائماً در گردش

است و هر 24 ساعت يك بار سرتاسر افق آن را دور مى زند (البته در واقع كره زمين گردش مى كند ولى به نظر چنين مى رسد كه آفتاب به دور آن مى گردد).

يعنى اگر شما در آن يك ماه كه آفتاب در بعضى از شهرهاى كشور فنلاند غروب نمى كند در آنجا باشيد، مى بينيد كه قرص كم رنگ آفتاب دائماً در كنار افق است، و مانند عقربه ساعت در گردش مى باشد، و 24 ساعت طول مى كشد كه يك دور كامل در افق بگردد، آهسته آهسته از سمت مشرق به جنوب، و از آنجا به طرف مغرب، و از آنجا

ص: 132

به شمال، و مجدداً به سوى نقطه شرق باز مى گردد!

ولى توجه داشته باشيد كه قرص آفتاب گرچه دائماً در كنار افق ديده مى شود ولى فاصله آن با افق در 24 ساعت يكسان نيست، يعنى گاهى كمى اوج مى گيرد، و بالا مى آيد، و هنگامى كه حداكثر اوج خود را طى كرد رو به طرف افق پائين مى آيد تا به حداقل برسد، آنگاه مجدداً اوج مى گيرد.

علت اين تغيير وضع آفتاب همان انحراف 5/ 23 درجه «محور» زمين نسبت به «مدار» آن مى باشد. (دقت كنيد).

روى اين حساب هنگامى كه آفتاب به آخرين نقطه اوج خود برسد نيمه روز آنجا محسوب مى گردد، چون در اين موقع آفتاب درست روى نصف النهار آنجا قرار دارد.

به عبارت روشنتر وقتى كه آفتاب خوب بالا آمد «ظهر» آنجاست. و به اين ترتيب هنگامى كه آفتاب كاملا پائين رفت (و به حداقل ارتفاع رسيد) درست مطابق «نيمه شب» آنجاست، و آن آفتاب كم ارتفاع هم همان آفتاب نيمه شب است!

ص: 133

بديهى است روشنى هوا در 24 ساعت در اين نقاط يكنواخت نيست، بلكه هنگامى كه آفتاب بالا مى آيد و به اصطلاح روز آنجاست هوا كاملا روشن مى شود، و هنگامى كه آفتاب پائين مى رود و به نزديكى افق مى رسد هوا كمى تاريك و مانند هواى گرگ و ميش بين الطلوعين خودمان مى گردد، و روى اين حساب آنها هم براى خود «روز و شبى» دارند ولى نه مانند روز و شب ما.

از بيانات بالا به خوبى روشن شد كه تشخيص وقت دقيق «ظهر» و «نيمه شب» در اين نقاط كاملا ساده است و همه كس مى تواند با نصب يك شاخص كوچك (قطعه چوب يا ميله آهنى كه كاملا بر زمين عمود باشد) از كم و زياد شدن سايه آن، ظهر و نيمه شب را تشخيص دهند يعنى هنگامى كه سايه شاخص به حداقل رسيد درست موقع ظهر، و هنگامى كه به حداكثر رسيد نيمه شب است!

لابد خواهيد گفت: فكرمان از نظر تشخيص ظهر و نيمه شب در اين مناطق هنگامى كه روزهاى طولانى وجود دارد كاملا راحت شد، ولى هنگامى كه شبهاى طولانى

ص: 134

بر اين نقاط سايه افكنده است چه بايد كرد؟

خوشوقتيم كه به شما اعلام كنيم كه حركت ستارگان در اين شبهاى طولانى به دور افق نيز شبيه حركت آفتاب در روزهاى طولانى آنجاست.

واضحتر بگوئيم: ستارگان در آنجا كمتر طلوع و غروب دارند بلكه چنين بنظر مى رسد كه همه دسته جمعى دور تا دور افق را گردش مى كنند (البته در واقع زمين گردش مى كند نه ستارگان).

منتها حركات آنها هم به دور افق يكسان نيست گاهى كمى اوج مى گيرند و سپس پائين به طرف افق مى آيند.

بطورى كه اگر يك ستاره را در كنار افق نشانه كنيم هنگامى كه به حداكثر ارتفاع خود رسيد حتماً روى خط نصف النهار، و درست هنگام ظهر است، و موقعى كه به حداقل ارتفاع خود رسيد درست نيمه شب مى باشد.

اين موضوع را هم نبايد هرگز از نظر دور داشته باشيد كه تيرگى هواى شبهاى طولانى آنجا، در بيست و چهار ساعت يكسان نيست، گاهى هوا كمى روشن مى شود (مانند هواى

ص: 135

گرگ و ميش بين الطلوعين) و آن روز آنجا محسوب مى گردد، و سپس رو به تاريكى كامل مى رود كه شب واقعى آنجا مى باشد.

از مجموع اين توضيحات نتيجه مى گيريم كه شناختن «ظهر» و «نيمه شب» در شبها و روزهاى طولانى مناطق قطبى مسئله اى است حل شده و غير قابل ايراد و نيازمند به هيچ وسيله خاصى مانند ساعت و راديو و امثال آن نيست.

مقياس حد وسط است

3- آخرين نكته اى كه ذكر آن براى روشن شدن پاسخ آينده ضرورت دارد اين است كه: از نظر «فقه اسلامى» هيچ موضوع و هيچ حادثه اى بدون حكم نيست، و به عبارت ديگر قوانين اسلامى آنچنان جامع است كه حكم هيچ موضوعى را فروگذار نكرده است.

اين يك ادعا نيست يك واقعيت است و براى افرادى كه از نزديك با مسائل فقهى آشنائى دارند كاملا مشهود مى باشد.

ص: 136

منتهى موضوعات بر دو قسمند:

1- موضوعاتى كه حكم مخصوص به خود دارند و در مدارك اسلامى صريحاً حكم آن ذكر شده است (و به اصطلاح علمى، منصوص مى باشند).

2- موضوعاتى كه حكم خاصى براى آن تعيين نشده و بايد به «قواعد» و «اصول كلى» اسلامى رجوع شود و حكم آن از آنها استنباط گردد.

توضيح اين كه در اسلام يك سلسله قواعد كلى و اصول اساسى وجود دارد كه حكم تمام مسائل و حوادث پيش بينى نشده با مراجعه به آنها روشن مى گردد، اين قواعد واصول كلى آنچنان وسيع و گسترده است كه از نظر علمى ممكن نيست موضوعى پيدا كنيد كه مندرج در تحت هيچ يك از آنها نباشد. (و به اصطلاح حصر ميان آنها حصر عقلى است).

موضوع مورد بحث يعنى وظيفه كسانى كه در مناطق قطبى زندگى مى كنند از قسم دوم است يعنى حكم آنها را مى توان از قواعد و اصول كلى استنباط نمود.

ص: 137

نمى خواهيم در اينجا خوانندگان گرامى را در پيچ و خم اصطلاحات و استدلالات فقهى قرار دهيم و بحثها و گفتگوهاى دانشمندان و فقها را درباره مسئله فوق شرح دهيم، ولى اين مطلب

مانع از آن نيست كه يك قاعده كلى علمى را كه پايه استنباط حكم اين مسئله است به زبان كاملا ساده تشريح نمائيم:

و آن اين كه: اصولا احكام و مقررات اسلامى منصرف و ناظر به افراد متعارف و عادى است و كسانى كه به نحوى از انحاء از حدود متعارف بيرونند بايد به روش افراد عادى رفتار نمايند.

مثلا مى دانيم همه در هنگام وضو بايد صورت خود را از رستنگاه موى سر تا چانه بشويند، حال اگر پيشانى و موى سر كسى برخلاف متعارف باشد، مثلا موى او از وسط سر برويد و يا بقدرى پائين باشد كه از بالاى ابروى او شروع شود، مسلماً چنين كسى نبايد وضع رستنگاه موى سر خود را مقياس قرار دهد، بلكه همه فتوى داده اند كه بايد به مقدار افراد عادى و متعارف بشويد.

ص: 138

يا اين كه در مورد «آب كر» اندازه آن طبق مشهور سه وجب و نيم طول، در سه وجب و نيم عرض، در سه وجب و نيم عمق است.

بديهى است اين حكم ناظر به وجبهاى معمولى و متعارف مى باشد، بنابراين اگر انگشتان و كف دست كسى بقدرى كشيده و بزرگ باشد كه وجب او دو برابر وجب معمولى، و يا به اندازه اى كوچك است كه وجب او نصف وجب معمولى باشد، هيچ گاه نمى تواند وجب خود را مقياس قرار دهد، بلكه بايد اين دو دسته بر طبق افراد عادى عمل كنند و حد متوسط را در نظر بگيرند.

(و اين همان است كه مى گويند اطلاقات احكام و قوانين كلى شرع منصرف به افراد متعارف مى باشد).

اين يك قانون كلى و عمومى است و اختصاص به باب معينى ندارد، فقهاى ما حكم كسانى را كه در مناطق قطبى زندگى مى كنند از اين قاعده استفاده كرده و عده اى از آنان در فتاواى خود تصريح نموده اند كه چنين اشخاصى بايد طبق «مناطق معتدله» عمل نمايند.

ص: 139

يعنى چون طول شب و روز در اين مناطق برخلاف متعارف نقاط روى زمين است، ساكنان آن موظفند رجوع به حد متوسط نموده و وظائف شرعى خود را مطابق آن، انجام دهند:

مثلا اگر ماه رمضان در آغاز تابستان واقع شده، و حد متوسط طول روزها (از طلوع صبح تا مغرب) در مناطق معتدله 15 ساعت است، آنها بايد در ماه مبارك هر روز 15 ساعت روزه بگيرند، و هنگامى كه ماه رمضان در آغاز زمستان است، اگر حد متوسط روز در مناطق معتدله 12 ساعت است، بايد همين 12 ساعت را روزه بگيرند، و نماز خود را نيز طبق همين حساب انجام دهند.

بنابراين ملاحظه مى كنيد كه حكم اين مسئله كه به نظر بعضى خيلى بغرنج و پيچيده آمده از يك قاعده كلى فقهى به آسانى استنباط مى گردد و جاى هيچ شبهه اى باقى نمى ماند.

ص: 140

نتيجه نهائى بحث با توضيح بيشتر

از آنچه در بالا توضيح داديم اين نكته كاملا روشن شد كه ساكنان مناطق قطبى موظف نيستند تمام آن روزهاى طولانى مثلا روز يك ماهه را در ماه مبارك رمضان از خوردن غذا امساك نمايند، يا تنها چند ركعت نماز در سراسر اين روز طولانى بخوانند.

بلكه وظيفه آنها اين است كه بر طبق افق مناطق معتدله رفتار نمايند، يعنى همانطور كه در اين روز طولانى يك ماهه مثلا حساب روزهاى هفته و ماه را طبق مناطق معتدله كه شب و روز دارند در نظر مى گيرند، و شنبه و يكشنبه و ... ماه و سال را حساب مى كنند، همچنين طول روز و شب را بايد در فصول مختلف مطابق مناطق معتدله تعيين نمايند.

البته همانطور كه مشروحاً گفتيم شناختن ظهر حقيقى در اين مناطق بدون احتياج به هيچ وسيله اى، از حركت آفتاب و نهايت اوج گرفتن و بالا رفتن آن در افق، (تنها به

ص: 141

وسيله يك شاخص ساده) مى توان تشخيص داد، و حديث معروف

«اذا زالت الشمس دخل وقت الصلوتين:

هنگامى كه آفتاب از دايره نصف النهار گذشت وقت نماز ظهر و عصر داخل مى شود» به خوبى شامل آن مى شود.

همچنان كه نيمه شب آنجا را نيز از نهايت انخفاض، و رسيدن خورشيد به حداقل ارتفاع، مى توان تشخيص داد، و آخر وقت نماز مغرب و عشا نيز به اين وسيله به دست مى آيد(1).

بنابراين آغاز وقت دو نماز از نمازهاى پنجگانه، و انتهاى وقت دو نماز ديگر، بدون احتياج به هيچ وسيله ديگرى، تنها از وضع حركت آفتاب به دست مى آيد.

و همانطور كه گفته شد روز و شب نيز از كم و زياد شدن روشنى هوا به واسطه ارتفاع و انخفاض آفتاب تا اندازه اى مشخص مى گردد، و همچنين از كم و زياد شدن


1- البته نيمه شب كه در اينجا به دست مى آيد معادل نصف ما بين غروب و طلوع آفتاب است، و نيمه شب شرعى كه نصف ما بين غروب و طلوع صبح مى باشد كمى قبل از آن است..

ص: 142

ميزان تاريكى در شبهاى طولانى آن نقاط روز و شب آنجا محسوس است.

تنها چيزى كه باقى مى ماند به دست آوردن آغاز روز (طلوع صبح) و پايان روز (غروب آفتاب) است، زيرا فرض اين است كه آفتاب در اين يك ماه يا بيشتر در آنجا غروب و طلوع ندارد و دور افق در گردش است.

راه تشخيص آن هم رجوع به وضع روز و شب در «مناطق معتدله» است، به عبارت ساده تر! اگر آنها تقويم ساده اى، نظير آنچه در آغاز ماه رمضان در محيطهاى ما منتشر مى شود، در دست داشته باشند مى توانند بر طبق آن عمل نمايند.

و باز به عبارت روشنتر: آنها مى توانند با اذان صبح كه از راديوى مناطق معتدله پخش مى شود روزه بگيرند و با اذان مغرب اين مناطق افطار كنند (البته بايد توجه داشت محل ايستگاه راديو با محل سكونت شخص مورد بحث بايد هم افق باشد و به عبارت ديگر دو نقطه روى يك نصف النهار قرار گيرد مثلا ساكنان شمال فنلاند مى توانند از ايستگاههاى

ص: 143

هم افق خود در مناطق معتدله استفاده كنند).

چند يادآورى لازم

1- ممكن است كسانى بگويند: مى دانيم مناطق معتدله هم يكنواخت نيستند، و روز و شب آنها با هم مساوى، نمى باشد، مثلا در آغاز تابستان در پاره اى از اين مناطق طول روز 15 ساعت، و در بعضى ديگر 14 يا 13 ساعت است و اين بستگى به «فاصله آنها از خط استوا» دارد.

پاسخ- با مراجعه به حد وسط مناطق معتدله (و يا صحيح تر حد وسط «مناطق غير قطبى» كه در تمام طول سال داراى شب و روز متعارف هستند) اين مشكل نيز حل خواهد شد. يعنى

ساكنان مناطق قطبى مى توانند بر طبق نقاطى كه روى مدار 25/ 33 درجه (يعنى ميانگين 5/ 66 درجه) قرار دارد عمل نمايند.

اين مدار از نزديكى شهرهاى پيشاور، كابل، اصفهان بغداد، و دمشق در «آسيا» و از «تونس» و «مراكش» در «افريقا»، و از جنوب «ايالات متحده» در قاره امريكا عبور مى كند.

ص: 144

2- ممكن است كسانى ايراد كنند: اين دستور گرچه ساده و روشن است و در عصر ما با وجود ساعت و همچنين ايستگاههاى راديو اشكالى ندارد ولى تشخيص آن براى كسانى كه ساعت و يا راديو ندارند مواجه با اشكال خواهد شد، وظيفه اينگونه افراد چيست؟

پاسخ- همانطور كه گفتيم به دست آوردن ظهر و نيمه شب در اين مناطق هيچ گونه نيازى به ساعت و غير آن ندارد و تنها طول روز و شب است كه نيازمند به آن مى باشد، اگر كسانى در اين مناطق باشند كه هيچ گونه دسترسى به اين وسائل براى تعيين وقت ندارند، يا اين كه هوا مثلا ابر است، موظفند به «تخمين و گمان خود» عمل نمايند و وظائف خود را بر طبق آن انجام دهند، و در صورتى كه بتوانند بايد احتياط كنند تا يقين به وقت حاصل گردد.

همانطور كه در مناطق ما نيز اگر كسى در بيابانى گرفتار شود، و هوا ابر باشد، و هيچ وسيله براى تشخيص وقت نداشته باشند، يا در زندان تاريك و مجردى بسر برد، بايد احتياط كند و در صورت عدم امكان احتياط، به تخمين

ص: 145

و گمان خود عمل كند.

3- ممكن است كسانى بپرسند: كم و زياد شدن ارتفاع آفتاب در طول 24 ساعت در مناطق قطبى، كه وسيله اى براى تشخيص ظهر و نيمه شب است، در مدار 90 درجه كامل وجود ندارد، زيرا آفتاب در اين نقطه كاملا يكنواخت به دور افق گردش مى كند «كراراً گفتيم در حقيقت زمين به دور خود گردش مى نمايد و به نظر مى رسد كه آفتاب مى گردد».

خلاصه در خصوص اين نقطه كه وضع آفتاب نسبت به افق كاملا يكنواخت است ظهر و نيمه شب مفهومى ندارد.

پاسخ- درست است، ولى بايد توجه داشت مدار 90 درجه در حقيقت يك نقطه موهوم نيست، و اگر كمى هم پا را فراتر بگذاريم بايد بگوئيم مدار 90 درجه قطعه زمين كوچكى مى باشد كه

اگر كمى از آن دورتر برويم اين يكنواختى وضع آفتاب بهم مى خورد و ظهر و نيمه شب پيدا مى شود و مى توانيم وظائف خود را كاملا انجام دهيم.

4- ممكن است سؤال شود: تكليف ساكنان مناطق

ص: 146

قطبى در روزهاى طولانى آن روشن گرديد، در شبهاى طولانى آنجا چه بايد كرد؟

پاسخ- همانطور كه در مقدمات اين بحث نيز يادآور شديم «ستارگان» در آن شبها درست وضعى مشابه «آفتاب» در روزها دارند، يعنى به دور افق مرتباً مى گردند، گاهى اوج مى گيرند و گاهى به افق نزديك مى شوند، اگر يكى از آن ستارگان در نزديكى افق در نظر گرفته شوند از حداكثر ارتفاع و انخفاض آن مى توان ظهر و نيمه شب را به وقت محلى آنجا تعيين نمود.

از مجموع توضيحات مختلفى كه در اين بحث آورديم به خوبى روشن مى شود كه نه آفتاب نيمه شب كشور «فنلاند» اسلام را به خطر انداخته، و نه ساكنان آنجا از نظر اجراى وظائف اسلامى سرگردان خواهند شد، و نه اين مسئله صورت يك مشل لاينحل به خود گرفته است!

پايان

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109